آموزگارم گفت دخترم انشایت را خوب نوشتی اما اگر مادر بزرگت را با عینک ته استکانی و آش شلغم روی اجاق سه فتیله ای قدیمی و کرس شب یلدایش می نوشتی بهتر بود در حالیکه می خندیدم به آموزگارم پاسخ دادم مادر بزرگ من جوان و شاداب است و واقعا از فرشته ها ی خدا فقط دو بال کم دارد وقتی هر صبح در غیاب مادر زحمتکش و با لیاقتم برای نگهداری من می آید انگار خورشید از شانه های او طلوع کرده دقیقا خانه ما پُر از نور می شود مادر بزرگ من اهل نک و نال نیست او فقط حرفهای خوب می زند مادر ,مادر بزرگ منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

برمودا.تسلا.فالیپسا ایرانسل رایگان اینجا همه چی هست ورزش منصوره وطنی آپشن خودرو | دنیای آپشن