از غزلهای ناب وباشکوه امیرهوشنگ ابتهاج دراین سرای بیکسی، کسی به در نمیزند به دشت پُـرملال ما پرنده پر نمیزند یکی ز شبگرفتگان چراغ برنمیکـُند کسی به کوچهسار شب در سحر نمیزند نشستهام در انتظار این غبار بیسوار دریغ کز شبی چنین، سپیده سر نمیزند گذر گهیست پر ستم که اندراو به غیر غم یکی صلای آشنا به رهگذر نمیزند دل خراب من دگر خرابتر نمیشود که خنجر غمت ازین خرابتر نمیزند چه چشم ِ پاسخ است ازین دریچههای بستهات؟ برو که هیچکس ندا به گوش کـَر نمیزند منبع
درباره این سایت