امروز رفتم پیش خانم ت و در حالی که صندلی رو قل می دادم که بشینم کنارش اشکم سرازیر شد.گفت الف الف الف چی شده؟گفتم فلان غم یه طرف حرف های خانم ب یک طرف.خودش هم باخبر بود. خودش هم معمولا در امان نیست.گفت الف به این قد و بالات نمیاد اینقدر دل نازک باشی.گفتم قلبم مثل گنجشکه.خندید گفت صبور باش.اینجا باید رشد کنی.بدتر از این می بینی.گفت ازت ناامید می شما.تو دختر مهربونی هستی.الگوی منی.خنده م گرفت.کی از احوال کی خبر داره؟لبم رو خندون کرد و رفتم اتاقم.ت ت ت عزیز.تا منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

ایران یاسکاوا اخبار ایرانی rgmag aryaahadi هیئت عزاداران حسینی مهاجرین افغانستانی اینجا همه چی هست