در یک مزرعه بچه گربه ای بود که خیلی کوچولو و ملوس بود. آنقدر بازی کرد تا گرسنه اش شد، ولی یادش رفته بود چه جوری غذا بخواهد. . . گربه کوچولو نشست و گریه کرد.» سگ کوچولو به آن نزدیک شد و پرسید: «گربه کوچولو، چی شده، چرا گریه می کنی گربه کوچولو گفت: «گرسنه ام ولی نمیدانم چه جوری باید غذا بخورم؟» توله سگ گفت: «گریه نکن عزیزم، گریه نکن، پاشو سر پاهایت بایست و عوعوکن، این طوری: عو۔ عو. عو، آن وقت فورا به تو غذا می دهند.» گربه کوچولو گفت: «نه. کوچولو ,گربه ,گربه کوچولو منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

حس غم سایت جامع فیلم و موزیک موسسه خدمات ثبتی مرکز پزشکی، دندانپزشکی یوسف آباد خوشه طلایی