من سارا هستم

میخوام یه ماجرایی رو تعریف کنم که برای خالم افتاده!!! 

داستان از این جا شروع میشه که.

 

خالم میخواست خونشونو عوض کنه و به خونه جدید بره .وقتی که به خونه جدید رفت و اسباب کشی کرد،،وقتی وارد خونه شدیم یه حالت عجیبی داشتیم خونه یه جوری بود خلاصه من و دختر خالم شروع کردیم به چیدن اتاق که اتاق یه پنجره کوچیک داشت که وقتی بازش میکردی آجر اونورش بود ولی وقتی میبستیش صدا ها وسایه هایu عجیبی اونورش دیده و شنیده میشد

بعد از حدود 3ماه (از این جا به زبون خالم) یه شب که خواب بودیم یه صداهای عجیبی میشنیدیم از پنجره ولی وقتی بازش میکردیم فقط پشتش آجر دیده میشد .این ماجرا یه چند وقتی ادامه داشت تا اینکه تصمیم گرفتم برم پیش دعا نویس ولی اون هیچ کاری نمیتونست بکنه .

بعد از اون یه روز که خونه تنها بودم یه صداهای وحششتناکی میشنیدم که تصمیم گرفتم برم بخوابم وقتی رفتم تو رخت خواب یه نفر ی پتو رو از رو من میکشید خلاصه زنگ زدم شوهرم و بهش قضیه رو گفتم شوهرم هم گفت که برو خونه مادر من یعنی مادر شوهرم . خلاصه یه چند وقتی اونجا زندگی میکردیم ولی یه روز گفتم بزار برم خونه و یه سری بزنم ، وقتی رفتم تو خونه از اونجایی که خیلی میترسیدم رفتم و هرچی دعا و قرآن و چاقوو چیز فلزی بود تو همه جای خونه چیدم بعد از اون وقتی رسیدم خونه مادر شوهرم حالم بد شد و بردنم بیمارستان خلاصه وقتی برگشتیم خونه یه نفر هی موهامو میکشید میکند جلو همه من خیلی سرم درد میکرد و حالم خیلی بد بود بعد از اون رفتیم پیش یه دعا نویس و گفت که یه جن رفته تو وجودت که خیلی سخت بیرون میاد و دوروز طول میکشه این کار ، ماهم از خدا خواسته قبول کردیم بعدش من دوروز نخوابیدم وبدنم خیلی درد میکرد و اون جن خیلی سر سخت بود و به زور میومد بیرون

بعد از اون دوروز سخت و طاقت فرسا به آرامش عجیبی رسیدم و دیگه سراغ اون خونه نرفتم .

ببخشید که خیلی طولانی شد

 

این داستان واقعیت داره


بروز ترین سایت جن خونه ,خیلی ,خالم ,خلاصه ,شوهرم ,عجیبی ,خونه مادر ,مادر شوهرم ,وقتی رفتم ,تصمیم گرفتم ,وقتی بازش منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

_ ڪِلاویــه شـᓄـارهـ 88 _ دانلود سرا آشنایی با ساخت پنجره دوجداره و سه جداره پناه مارانی تعمیرات فلزیاب فلزیاب حرفه ای09909061300 ملونیا golchin-news