در حالت گیجی شدید و مزمن به سر می برم.یه حس خلسه مبهم الان به کبابی زنگ زدم و دیدم اوه دلش پره.میگه خانممممممممممم مگه من چی کار کردم که می خوای بری .؟خیلی اذیتت کردم؟دلت از دست من پره؟چی شده؟ اول نمی گفت بعدش اعتراف کرد که شنبه برای تحقیق اومده بودن و اونم شوکه شده.گفتم برای کجا؟گفت برای بین خلاصه گفت کلی ازتون تعریف کردم و اونا هم خیلی مصر بودن که شما رو بگیرن ولی من موافقت نکردم.گفتم پس روی تمام آرزوهام خط بطلان کشیدین.خندید و گفت چی منبع
درباره این سایت