خواجوی کرمانی بگوئید ای رفیقان ساربان را که امشب باز دارد کاروان را چو گل بیرون شد از بستان چه حاصل زغلغل بلبل فریاد خوان را اگر زین پیش جان می پروریدم کنون بدرود خواهم کرد جان را بدار ای ساربان محمل که از دور ببینم آن مه نامهربان را دمی بر چشمه‌ی چشمم فرود آی کنون فرصت شمار آب روان را گر آن جان جهان را باز بینم فدای او کنم جان و جهان را چو تیر ار زانکه بیرون شد ز شستم نهم پی بر پی آن ابرو کمان را شکر بر خویشتن خندد گر آن ماه بشکر خنده بگشاید دهان را چوساربان ,دارد کاروان ,رفیقان ساربان ,کرمانی بگوئید ,خواجوی کرمانی ,خواجوی کرمانی بگوئید منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

آموزش ترفند وکسب درامد موقع الهلالی اغانی الاهواز سایتی برای همه Dwaynetbqtq47 zuhause Biology بصیرت ولایی gagehopoj76 Rumah