بالاخره این اتاق هم با تمام وقایع خوب و بدش به خاطره ها پیوست! اون اتاق، اون پنجره، اون پرده ها. من همیشه علاقه ی خاصی به اتاقم داشتم! اسمشو گذاشته بودم "اتاق جنگ" بعد کنکور و رفتن من به دانشگاه، اینجا هم متروک شد، سردِ سرد. نه دیگه عطر قهوه داخلش پیچید و نه بوی کتاب میداد، تاریکِ تاریک و این ایام که برای همیشه از این اتاق جدا میشم! جایی که خندیدیم، اشک ریختیم، عاشق شدیم، تلاش کردیم. ولی خب، برای تغیر، بهتر شدن باید گذشت! به قول شاعر: رقصان میگذریماتاق منبع
درباره این سایت