منم آن کویری که آبادی اش در آغوش تو، آن خزانی که بهارش در محاصره ات و آن دختری که تبسم کمین کرده پشت نگاهش را وامدار توست. تو ای عشق نهانِ فاش تر از هر چه عیان، این روزها که در بند تو گرفتار آمده ام، فاصله ها داری از اینجا که من ایستاده ام. گاه دویدن به سویت مرا از تو دور و به فراغ نزدیک تر میکند. کاش میدانستم چه چیز در وجود تو، اشتیاق با تو بودن را افزون می کند. کاش میدانستم این منِ بارها رفته و برگشته چه چیز را در تو جست و جو کرده که در دیگری نمیابد منبع
درباره این سایت