گلدانی از بنفشه و از یاس خالی ام زردم، دچار حادثه ی خشکسالی ام از روی رف به گوشه ی دالان رسیده ام روزی بلور بودم و حالا سفالی ام هروقت نامه داد و سراغ مرا گرفت بی لحظه ای درنگ نوشتم كه: عالی ام! يعنی نخواستم كه بفهمد نشسته است بغضی بزرگ پشت نگاه سؤالی ام حاﻻ نوشته است می آيد به ديدنم! گفته است: "تا اشاره كنی آن حوالی ام" حاﻻ!. كه كعبه ام من و در هر قبيله ای جاری شده ست زمزمه ای از زﻻلی ام! گفته ست: "هاجر! ای زن فرمان پذیر من! بی تو اسیر ساره ی حالی به منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

مشهد چت | چت مشهد ماورا صنعت سایت تخصصی بهداشت محیط لحظه اخر تعمیرات موبایل نگاه من خدمات ساختمانی در کشور انجمن علمی دانشجویی تکنولوژیست جراحی دانشگاه علوم پزشکی اصفهان رپ یار