چه قدر دلم گرفته است امشب 

چه قدر کم دارمت 

چه قدر ندارمت 

چه قدر خالیم 

چه قدر سردم 

چه قدر خستم 

تمام شده ام انگار 

درد دارم .

انگار کسی یک چاقو برداشته و ذره ذره شکنجه ام می کند 

گمان نکنم این بار جان سالم به در ببرم خیلی زخم عمیق است خیلی خون از دست داده ام خیلی درد دارد 

می دانی یاد گرفته ام که با درد آرام باشم خو کنم و بسازم یاد گرفته ام که بنشینم و حرفی نزنم یاد گرفته ام که بخندم و اشکم را سرازیر نکنم یاد گرفته ام که صبر کنم از یک جایی به بعد سرم را انداختم پایین و به درد بفرما زدم و گفتم بنشین و چای ریختم و سیگار کشیدیم با هم و شعر خواندم و نوشتمش و آرام بودم از یک جایی به بعد به درد گفتم این بار قرار است کجا را تخریب کنی و دوباره بسازی قرار است از چه چیزی به راحتی نگذرم و درست نگاه کنم و . اما این بار این این درد دارم امانم را می برد دارد دیوانه ام می کند دارد روحم را می بلعد اعضای روحم زخمی است انگار همه ی ابرهای عالم در قلبم می بارند چرا؟ داشتم می گفتم بعد که خو کرده بودم به درد طلبکار بودم صدایم را کلفت می کردم و به خودم می بالیدم که خدا داری این بندهی با حالت را این هم تز این درد که دادی و رد شد  اما یک جایی با مغز خوردم زمین چهل روز آزگار محکوم شدم به حبس آن هم از نوع انفرادی بدون هیچ ملاقات کننده ای و هیچ ارفاق و چشم پوشی انگار تبعید شدم به  و مخوف ترین و تنها ترین و بعید ترین نقطه که خدا هم آن را از تصرفش خارج کرده و گفت حالا بنشین اینجا و برای خودت جشن بگیر  حالا ببینم چه می کنی!

و من یاد گرفتم که درد یک هدیه است که می دهند و شکایت ممنوع است و حتی صبرش هم خودشان می دهند و حتی تر که اگر درد هم باشد باز نوش جانم 

اصلا ولش کن نوش جانم.

گفتم ,جایی ,خیلی ,انگار منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

ساحل آرامش قناری سپهر میرزایی ❀تا طلوع فجر منتظر خواهم ماند...❀ موسسه تخصصی نهال تو بهترین خرید رو از ما داشته باش عکاس شو بیا تو