آرزو داشتم برای نصف یک روز هم که شده به ارتفاع سرسبزی میرفتم موهایم را رها میکردم تا باد جریان خود را لابه لای آن ها پیدا کند، دلم که از حس خوب طبیعت قلقلک داده میشد بی هوا یکسری از آدمها را برای همیشه به فراموشی میسپردم. اما نمیشود مجبورم وسط این شهر، گوشهی اتاقم خیلی از آدمها را لابلای اشکهایم به دستمالی بسپرم. در همین گوشهها یاد بگیرم که ابتدا فراموش کنم و در انتها قبول کنم که گاهی باید در نهایت خواستن دست کشید. آرزو داشتم منبع
درباره این سایت