تنها بودم تو از پشت غبار ها رسیدی لبخند زدم شاید کنارم بمونی تو نگاهم را نفهمیدی. اشک ریختم احساسم را درک نکردی تو از من چه آسان گذشتی. من مانند مترسکی مات و مبهوت ماندم قدمی بر نمیدارمحتی اگر شعله به دامانم افتد زمان راه نمیرود جاده سوت و کور مانده است غبار چهره ام را پوشانده است با تلنگری فرو میریزد اشک از چشمان هیپنو تیزم شده هشیارم نکن.من تنها از تو تصویری دارم که تمام دنیای من است بگذار آهسته تر فرو ریزد آخرین قطره های منبع
درباره این سایت