خب خیلی اتفاقا افتاده و منم وظیفه ندارم همه اشو اینجا بنویسم.بهرحال اوضاع قرنطینه داره منو روز به روز به مشروطی نزدیک و نزدیک تر میکنه.ولی بنظرم مهم این نیست.مهم اینه که من خیلی با ذوق و شوق یه مانتو سفارش دادم و وقتی رسید با ذوق و شوق پوشیدمش و دوسش داشتم ولی مامانم قانعم کرد که بهم نمیاد و باید بدمش به خواهرم که دادم.نمیدونم بخاظر اون ناراحتم یا نه.ولی انگیزه ندارم.امسال بهار بالاخره بعد از دوسال مست شدم. منبع
درباره این سایت