شعری را سراغ ندارم که به گیرایی و گویایی این غزل شهریار از یک آزردگی فراگیر و اساسی سخن گفته باشد: . بلبلی در سینه مینالد هنوزم کاین چمن با خزان هم آشتی و گلفشانی میکند ما به داغ عشقبازیها نشستیم و هنوز چشم پروین همچنان چشمکپرانی میکند نای ما خامُش ولی این زُهرهی شیطان هنوز با همان شور و نوا دارد شبانی میکند گر زمین دود هوا گردد همانا آسمان با همین نخوت که دارد آسمانی میکند بیثمر هر ساله در فکر بهارانم ولی چون بهاران میرسد با من خزانی میکند میکند منبع
درباره این سایت