«چون او را وفات نزديك آمد، هفتصد دينار وام داشت. همه به مساكين و به مسافران داده بود. در نزع افتاد. غريمانش بهيكبار به بالين او آمدند. احمد در آن حال در مناجات آمد. گفت: الهی مرا میبری و گرو ايشان جان من است، و من به گروم به نزديك ايشان. چون وثيقت ايشان میستانی كسی را برگمار تا به حق ايشان قيام نمايد، آنگاه جان من بستان. در اين سخن بود كه كسی در بكوفت و گفت: غريمان شيخ بيرون آيند. ايشان منبع
درباره این سایت