از پشت در بلند شدم و روی تختم نشستم که یهو در محکم باز شد سیاوش بود مثل ابر بهار اشک میریخت اومد دستمو گرفت و بلندم کردم و اتاق برد بیرون چیزی نگفتم فقط صحنه بوسیدن و گریه های سیاوش جلوی چشمام بود از خونه زد بیرون باران به شدت شروع کرد به باریدن در یک دقیقه مثل موش آب کشیده شدیم سوار ماشینم کرد در با ریموت زد و به سرعت از خونه زد بیرون بهش نگاه کردم هنوز داشت اشک میریخت چشماش قرمز شده بود چشمایی کع دنیام بود هنوزم هست مرد من بود حتی اگه با یکی دیگه ازدواج بیرون منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

سایت تفریحی و سرگرمی لوکال بروز ترین وبلاگ Yousef Fathi Art akant آموزش کامپیوتر مدرسه سایبری وبلاگ دانلود سرا