دراز کشیدم کف اتاق و ذهنم را آزاد گذاشتم. همینطور که وزش باد ملایم و خنک کولر را روی پوستم احساس می‌کردم و لرزش برگ گل‌ها و برگه‌های کتاب را تماشا می‌کردم، سعی می‌کردم با درونی‌ترین و عمیق‌ترین احساس‌هایم ارتباط بگیرم. ابتدا بدنم را احساس کردم. احساس قوی‌ای مرا در لحظه حال نگه می‌داشت. بااین‌حال، احساس سبُکی داشتم. انگار رها و آزاد بودم. قلبم با ذهنم درآمیخته بود و بار و فشاری بر روانم احساس نمی‌کردم. منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

instagram modisbeauty.rozblog.com کسب درآمد در اینترنت رایگان در خانه کتابخانه رضوان دودانگه بزرگ سیگنال بورس shprk مذهبی-اخلاقی