آدم‌ها را در خیابان، رستوران و مهمانی‌ها به شکل گونی‌های متحرک می‌دیدم.

یک گونی انباشته از نیاز،,,,, آرزو و حسرت.

دکتر گفته بود تو باید این گونی را به عنوان یک واقعیت بپذیری و من پذیرفته بودم.

تنها چیزی که بعد از این پذیرفتن آزارم می‌داد، خاصیتِ کشسانیِ این گونی بود.

نه نیاز‌ها تمام می شد، نه آرزو‌ها و نه حسرت‌ها.

هر نیاز را که رفع می‌کردم، یک مقدار خستگی جایش را می‌گرفت به اضافه‌ی نیازی جدیدتر.

به هر آرزویی که می‌رسیدم یک مقدار مسئولیت تولید می‌کرد به اضافه‌ی ترسِ از دست دادنِ موفقیت به اضافه‌ی یک آرزوی بزرگتر.

وقتی هم به آرزویی نمی‌رسیدم، خودش پا برجا می‌ماند به اضافه‌ی حسرتی سنگین و کمر شکن.

طبعا به سراغِ آرزوهای دیگر می‌رفتم تا به آنها هم یا برسم یا نرسم و این گونی هیچ وقت پُر نمی‌شد و همیشه جا داشت.

دکتر بعد از شنیدن این ها گفت: این مشکل دیگر با مشاوره حل نمی شود، باید دارو مصرف کنی. دارو کمک می‌کند دیگر به ظرفیتِ این گونی توجه نکنی.

دکتر عاشقِ انهدامِ صورت مسئله است. من اما دارم به خالی کردنِ گونی فکر می‌کنم. سبک کردنِ آن تا حد ممکن. احتمالا باید خیلی سخت تر از پر کردنش باشد ولی شاید به امتحان کردنش بیارزد. 

گونی ,اضافه‌ی ,دکتر منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

مجله اینترنتی گپ مپ فروشگاه پورتال جامع نسیم ایران وبلاگ وکیل !!!بـــــــدون شــــرح!!! دانشگاه آزاد اسلامی واحد باغملک سگا سنتر - سایت دانلود بازی های قدیمی