پنجشنبه صبح حضرت پدر رفت کارگاه برادر و ظهر اومد خونه بعد از ناهار خواهری تماس گرفت و پرسید ناهار خوردیم؟ گفتم اره گفت غذا اضافه اومده گفتم نمیدونم الان میرم میبینم. بعد گفتم اره غذا اضافه اومده بعد گفت غذا چی دارید گفتم سوپ ، ماکارانی گفت دخترم غذای مادرجون پز میخواد دو مدل ناهار درست کردم میلش نمیکشه. ما میایم اونجا. گفتم باشه. ساعت نزدیک 16 بود که خواهری و خواهرزاده اومدند. تپسی و اسنپ نبوده که زودتر بیان. گفتم ,ناهار ,اضافه اومده منبع
درباره این سایت