از ديشب يه حس استرس بدى داشتم كه آخر هم بى خوابم كرد وقتى كسى كه فكرشو نميكردى بهت بدى كنه و زير پات رو خالى كنه ديگه چه انتظارى از بقيه دارى كلا اين حس ناامنى رو دارم از بچگيم به دوش ميكشم حسى كه ذره ذره نابودت ميكنه بعد اينهمه آشفتگى، آخرش خودمو ميسپرم دست خدا . جز خدا و مادرم و عزيزم كسى رو ندارم . همينا برام كافى هستن . خيلى زياد هم هستند ولى باز هم ميترسم وقتى مجبورم جاهايى برم كه تا حالا قدم درونشون نذاشتم. منبع
درباره این سایت