بلورهایی که برف پاککن ماشین در گوشه خارجی شیشه جمع میکرد، تبدیل به یخ می شدند. پانصد متر پایین تر امّا فقط باران بود. تقریبا هیچ چیز نمیدیدم. فقط منتظر بودم که صدای برخورد سپر با هر جسمی که جلوم هست و من نمی بینمش به گوش برسد. رفتم تا بالاترین نقطه ای که می شد با ماشین رفت. یک روباه نارنجی داشت با سر میپرید توی برف و هر از چند گاهی برمی گشت و نگاهی به اطراف می انداخت. من را هم دید. صدای فرورفتن پاهاش توی برفها تنها صدایی بود که میآمد. روباه نارنجی منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

مجله سلامت و زیبایی پورتال و سایت تفریحی خبری ایرانیان میهن استون , جامع ترین سایت سنگ ایران WishTeh اجناس فوق العاده فروشگاه اینترنتی لیانا تاسیسات اصفهان بیرور معرفی سایت های پیشبینی کلاهبردار