یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچ کس نبود. یک دایناسور کوچولو بود که پدر و مادرش او را «نی نی» صدا می زدند. مادرش به او می گفت: «نی نی مامان.» پدرش به او می گفت: «نی نی بابا.» دایناسور کوچولو دوست داشت مثل بقیه ی حیوانات کوچولو، بازی کند؛ اما هیچ کس با او بازی نمی کرد. بچه خرگوش به او گفته بود: «نه، نه، من با تو بازی نمی کنم. من خیلی کوچولو هستم. یک وقت توی بازی حواست نیست و من را زیر پایت لگد می کنی.» چند بچه سنجاب هم همین حرف را به او زده بودند. بازی ,کوچولو ,دایناسور ,دایناسور کوچولو منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

بازگشت به اسلام ، بازگشت به اصل طب سنتی شیراز شرکت خدماتی ما شرکت فنی مهندسی تن آرا تک اجناس فوق العاده زیبایی معماست Unico Code MVH GROUP 2019 بلبرینگ حسن آبادی