دیر زمانی است که ننوشته ام. شاید نوشته ام شبیه انشا کودکان دبستانی باشد اما به هر حال من مینویسم. دلم میخواهد خودم را ماهی قرمزی تصورکنم که در حوض فیروزه خانه ی قدیمی است که بچههای قد و نیم قد دارد و هر روز بعد از آمدن از مدرسه دستی به آب میزنند و بعد روی سکو کنار مادر بزرگ خود مینشینند و همه اتفاقات مدرسه شان را برایش میگویند. راستی دیشب خوابت را دیدم:) مرا در آغوش کشیده بودی. آغوشت غریب بود اما گرم بود. منبع
درباره این سایت