نتایج جستجو برای عبارت :

داستانهاي دين مامانم

دیشب بعد از مدت ها آشپزی کردم . وقتی به مامانم گفتم‌میخوام من شام بپزم تعجب کرد ! البته خوشحال هم شد و داشت میرفت پایین پیش خواهرم . من تنها موندم و صدای موسیقی رو زیاد کردم و شروع کردم به آشپزی . پیش بند بستم و دست به پختن مرغ زعفرانیشدم! نیاز به رون مرغ بود و مامانم مرغ ها رو جدا بسته بندی نمیکنه . و دیدم تو یه بسته رون مرغ نداریم و اگه میخواستم کل مرغ ها رو یخش رو آب کنم تا فقط رون ها رو جدا کنم خراب میشن .
امسال به دلیل کرونا جلسه قرآن فامیلی ماه رمضون توی مسجد برگزار نشد و جلسه قرآن مون خانوادگی شد. بین عموها و عمه و ما. هر شب بعد افطار همه خونه ی یکی جمع می‌شیم و از کوچیک تا بزرگ، زن و مرد قرآن می‌خونیم و پدرم اشتباها رو میگن.خیلی هم خوش میگذره. شبهای احیا هم به خوبی گذشت. شب بیست و سوم خونه مامانم بود. من و مجتبی و مهدی هم اومدیم. از افطار تا سحر همه باهم بودیم و مامانم هم افطاری درست کرده بود، هم سحری.
حقیقتش این از دوهفته پیش چهازشنبه مامانم گفت بدن درد دارم گفتم جدی نگیر خوابید پنجشنبه تب کرد و اینا تا جمعه شنبه بهترشدسینه اش سنگین بود و سخت نفس میکشید رفتیم براتست نمیگرفتن بعدش رفتیم دکتر عمومی یه عکس سی تی داد از 7 صبح تا1 ظهر من بامامانم درگیر دکتر و بهداشت و بیمارستان و سی تی بودبم هیچ سی تی ریه هاش سالم بود اما دکتر گفت اگ کرونا داره معلوم نیست نزده به ریه هاش هیچ تارسیدیم خونه پریدم تو حموم و اینا و اومدیم مامانم از روز های قبل قرنطین
یه روزی بود که همه به جای کمک کردن یا حتی سکوت کردن به من خانوادم خندیدن و تنهامون گذاشتن و زندگی رو برامون سخت‌تر کردن. اون دوران من ۱۳-۱۴ سالم بود هیچی نمیفهمیدم. یه روز که داشتم از دست همین آدم‌ها گریه میکردم به مامانم گفتم چرا آدمای بد هیچیشون نمیشه؟ چرا انقدر به ما بدی کردن بازم دارن با خوشحالی زندگی میکنن؟ مامانم گفت فقط صبر کن و آینده رو ببین. حالا همون آدم‌ها بلایی نمونده که سرشون نیاد. من خوشحال نیستم که این اتفاقا براشون افتاده ولی
به پدر گفتم یه مردی وایستاده اون بیرون داره گریه می‌کنه.اومد نگاه کرد.رفت به مامانم گفت.مامانم اومد نگاه کرد.پدر گفت:یه مردی وایستاده و داره گریه می‌کنه.مامانم گفت:آره،یه مردی وایستاده و داره گریه می‌کنه.همسایه‌ها جمع شدند.و مردی رو دیدن که وایستاده و داره گریه می‌کنه.پلیس‌ها اومدن.اورژانس اومد.آتش‌نشانی اومد.چند‌تا کلاغ اومدن نشستن روی در خانه‌ی ما.مورچه‌ها جمع شدند.آب جوب برعکس جاری شدند.رودخونه‌ها برگشتند.دریا ایستاد و قطره قطره
نمیدونین امروز چقدررررر بهم خوش گذشت ???? دیشب قبل خواب گفتم حموممو برم که شب بیشتر بخوابم و همینطور هم شد :) بعد اومدم اماده بشم داشتم تند تند صبحانه میخوردم یهویی دیدم مامانم میگه فرزندم به کدامین گور چنین شتابان ???? منم گفتم گور کلاس موسیقی . و مامانم بسیار مقتدرانه فرمود که با اسنپ برو ???????????? منو‌میگین چنان ذوق زدم که حد نداشت . بعدش خیلی ریلکس رفتم کلاس و کلاس رو ۶۰ درصو خوب زدم ???? ولی مهم اینه خوب زدم ???? همون اولشم استاد گرامی بسی هاپو تش
روی تخت بیمارستان بودم، مامانم کنارم بود با ذوق داشت دخترم رو نگاه می کرد، گفتم مامان می دونی شبیه کیه؟ - شبیه کی؟ - مادربزرگم - مادربزرگ؟ - آره بخدا، نگاه کن، شبیه مادربزرگ. یک بار دیگه زل زد به صورت دخترم. از بیمارستان که اومدیم خونه، مادربزرگ اومده بود دیدنی م، مامانم دخترم رو داد بغلش و گفت می گه شبیه مادربزرگم با همون حالت شوخ طبعی و شادش گفت نه، شکل خودته، خیلی خوشگله. بعد گفت بختش مثل من نباشه.
از چهارشنبه که آغ بابا زنگ زده بود که ازت خبری نیست!!(طلبکارانه) من چشمم رو عمل کردم ولی حالم خوب نیست(استاد اعظم بزرگنمایی) زنگ نزده بودم بهش و دلمم نمیخواست شنبه بهش زنگ بزنم چون روز پدر بود=) دیروز خودش زنگ زده بود حدودا چهار بار و من خواب بودم و زنگ زده بود به گوشی مامانم که مامانم گفت میخوای جواب بدی و جواب دادم با یه حالت طلبکارانه ای گفت چرا گوشیمو جواب ندادم و بعدش موش شد(گربه بخوردش!) که حس میکنم ناراحتی از من ناراحتی چیزی شده؟ میخوام بدو
خیلی نگران مامانم . ملت رعایت نمیکنن . هیشکی ماسک نمیزنه.همه ب تخمشون کرفتن کرونارو. وضعیت عجیب شخمی شده. امروز رفتم واس مامان و خانم ب و خانم غ شیلد م. خداجونم اگه مامانم طوریش بشه من دق میکنم!???????????? ۲. امروز تپلی واسم ۷ تومن سهام . قرار شده اگه سود دهیش مطمعنه دستبند کادوی عید مامانو بم با پولش سهام بخرم. منتظرم ببینم چی میگه دوست تپلی
اول مرداد قرار بود صاحبخونه پول رهنمون رو برگردونه و ما اثاث کشی کنیم خونه مامانم، که پولمون رو نداد و هر بار ک زنگ زدیم یک هفته دیگه مهلت گرفت، فعلا قراره اول شهریور پولمون رو پس بده، ولی ما اثاث کشی کردیم و اومدیم خونه مامانم البته خیلی از وسایلمون هنوز اونجاست و قراره بعد از گرفتن پولمون، اونارم بیاریم اینجا. خدا کنه این بار، دیگه پولمون رو بده و خیالمون راحت بشه. بعد از واکسن دو ماهگی محمد مهدی اذیت کردناش شروع شد و درست و حسابی شیر نمی‌خ
داشتم اناتومی میخوندم ک خوابم برد، تو خواب دیدم سیاه سوخته مهربون شده ، ناهار دعوتم کرد بریم بیرون. خیلییییی خواب قشنگی بود ک وسطش با داد و هوار بابام بیدار شدم:|مامانم صب قبل اینکه بره سرکار گوشت تو زودپز گذاشته بود واسه این یک ماه خوابگام غذا بپزه ، ب ما هم نگفته بود زیر زودپزو خاموش کنیم، زنگ زده بود ب بابام ک زیرزودپزو خاموش کردین یا غذا سوخت؟از اونور مامانم غر میزد ک مگه گیجید شما دوتا؟ از اینور بابام داد میزد ب من چه؟ مگه به من سپرده بود
تقدیم به تمام دختر بچه های فارسی زبان دنیا
مامانم میخواد منو ببره به مهمونی
ما داریم امشب میریم خونه عمه جونی
ی لباس گل گلی مامانم کرده تنم
ی گل کاغذیم ز.هیراد دانلود بانک لینک های دانلود فیلم ، دانلود سریال و دانلود آهنگ میباشد.
سلاااامممممممآقا ????????????????آقاااااا????????????????????????بگین امروز از مامانم چیا شنیدم ????????????مامان من  از موقعی که بازنشسته شده هر روز صبحا میره پارک ورزش میکنه . بعد کلی دوست ورزشی داره چون گروهشون ۴۰۰ نفره ????بعد . یه روز منو نیش تو پارک بودیم بعد مامانمو دوستش رو دیدیم و اینا بعد من به دوست مامانم گفتم خیلی خوشحال شدم از دیدنتونو خیلی دوست داشتم ببینمتونو . از اینجور حرفا ‌. خدایی نسبت به حالت عادی بیشتر باهاش گرم گرفتم . چون هم مامانم خیل
مقاله نقد و تفسیر داستانهای تمثیلی هدایت و آل احمد دانلود فایل نقد و تفسیر داستانهای تمثیلی هدایت و آل احمد 95 صفحه با فرمت WORD فهرست مطالب مقدمه………………………………………………………………………………………………………………… 1 فصل اول: تمثیل………………………………………………………
از کودکی موقع سرماخوردگی مامانم یه جوشونده بم میداد میخام محتویاتشو براتون باز کنم اسم جوشوند چهار تخم هست:/ یکی از این تخما اسمش سِپِستان هست :||||| ی جوشونده وری وری سسکی تمامی مطالب گفته شده جنبه علمی دارد و میتونی بری تو نت سرچش کنی! تاماممم
پریروز نزدیکای ظهر چشامو باز کردم دیدم پدرم لباس کوه نوردی پوشیده و مادرمم کنار من دراز کشیده و داره جوراب پشمی میبافه (یکی از گرم ترین و لذت بخش ترین صحنه های دنیا برا من).مادرم از پدرم پرسید کجا میری؟ گفت دارم میرم کوه. مامانمم گفت منم باهات میام. خلاصه دوتایی رفتن کوه. اونجا برگشتنی با هم حرف زدنی، مامانم به پدرم گفته که دختر خواهرت (که میشه دختر عمه من) چی به دختر تو گفته (که من باشم). پدرم به نقل از مادرم آتیش گرفته و همون جا گفته سوار ماشی
چرا اینجا عین شهر ارواح شده؟????چرا همگی سکوت اختیار کردین????میدونید اگر یه مرغ بخوره به نرده چیمیگه؟????  +میگه قدینگ????????????به نمک خودتون بخندید لاناتیا???? (مثلا منم شاخمو اینا????)من ازون لحظه که قاطی کردم جلو مامانم به گفتم قارص دیگه اون آدم سابق نمیشم???????? +پ.ن: تصمیم گرفتم به آهنگای وبای همه شانس شنیده شدن بدم :)
منم بخوام بیخیال کنکور مجدد بشم،خانوادم نمیذارن.امشب دیگه بدجوری بحثم شد با مامانم،از اتاقم که رفت بیرون،نشستم زار زار گریه کردم.دلم سوخت هم برای خودم،هم برای خانوادم. برای خانوادم،چون فرزند ارشدم،چون الگوی برادر کوچیکترم هستم،چون هزارویک بار و مسئولیت رو دوش منه،چون باید پاسخگویی 22سال زحمت های اونهاباشم،چون توسالهای اخیر اونجوری نبودم که میخواستم و میخواستن.و خودم چون بدجوری گند زدم و حالا که خودمو بخشیدم،عذاب وجدان خانوادم منو رها
دیروز خیلی خوب بودم عصری از خواب پاشدم بابا رفته بود کنه روغن و تخم مرغ ه بود بعد میگه :کمرم مامان گفت :چی شده؟گفت :یه روغن م ۴۷ تومن چه خبره????????من غش کردم از خنده ????بعد مامانم به بابا گفت  برو یکم شیرینی بخر(اصلنم فک نکنین مامانم قند داره و یکسره شیرینی جات میخوره)بابا میگه بسه خجالت بکش پولای من عوض شکم بچه ها میره تو شکم تو روز به روز چاق میشی بچه هامم مث قحطی زده ها منظورش به منه که پوست و استخونم????مامان پوکر شد منم از خنده پوک
دیروز خیلی خوب بودم عصری از خواب پاشدم بابا رفته بود کنه روغن و تخم مرغ ه بود بعد میگه :کمرم مامان گفت :چی شده؟گفت :یه روغن م ۴۷ تومن چه خبره????????من غش کردم از خنده ????بعد مامانم به بابا گفت  برو یکم شیرینی بخر(اصلنم فک نکنین مامانم قند داره و یکسره شیرینی جات میخوره)بابا میگه بسه خجالت بکش پولای من عوض شکم بچه ها میره تو شکم تو روز به روز چاق میشی بچه هامم مث قحطی زده ها منظورش به منه که پوست و استخونم????مامان پوکر شد منم از خنده پوک
دیروز قرار بود از دیجی کالا واسمون یه چیزی بیارن ولی پولشو قرار بود دم در بدیم و ما رفته بودیم مسافرت و تو راه برگشت بودیم که یهو زنگ زدن به گوشیم و گفتن دم دریم ما مونده بودیم چیکار کنیم که یهو مامانم گفت زنگ بزن شروین ببین میتونه پول و کارت به کارت کنه واسه طرف واااای استرس گرفته بودم که زنگ بزنم و شروین جواب نده ولی زنگ زدم و جواب داد انگار دنیا رو بهم داده بود بهش گفتم و گفت آره عزیزم چرا که نه و در عرض ۲ دقیقه کارت به کارت کرد واسه طرف مامان
دیشب یاد قصه ای که مامانم در بچگی قبل از خواب برام تعریف می کرد افتاد.من: می خوای برات قصه بگمتو: آره. تابحال هیشکی به من قصه قبل از خواب نگفتهمن: یکی بود یکی نبود، یه دختر بود به اسم ماه پیشونی .تو: صدای آروم نفس کشیدن و .شنیدن صدای آروم نفس کشیدن ها رو دوس دارمخدایا، خانواده ام و تو رو سلامت نگه داره
دیروز هم دوباره به مطب دکتر رفتم. بعد از اینکه جواب آزمایشم رو دید چند تا نوشت. از عوارض جانبی ها هم گفت که قراره پرخاشگر و بدخلق بشی. از نگاه مامانم معلوم بود که زیاد خوشحال نیست و احتمالا با خودش فکر می کرد " گند اخلاقتر از اینی که هست؟ مگه میشه؟" من هیچ مشکلی با این موضوع نداشتم و می دونستم از این به بعد می تونم راحت تر خشم و عصبانیت خودم رو خالی کنم و بگم اثر هاست، که دکتر گفت " یه مدت هم چای و قهوه و فست فود این چرت پرت ها رو کنار بذار
لعنت به این چینیای کثیف و جوونور خوار . امروز خاله قشنگم و مهربونم رخت سفر بست و از پیش ما برای همیشه رفت . خاله دکتر و مهربونم . لعنت به این ویروس . تو تنهایی و بدون حضور اطرافیان دفن شد . حتی نتونستیم ببینیمش . لعنت . چرا خدا جون این سه تا خواهر باید این ویروسو بگیرن مامانم و دو تا خاله هام . خدایا خودت حفظشون کن .
دختره داییِ چارمم بیمارستان بستری شده.آنفولانزا گرفته! همون دختر دایی تفالههِ که یه مدت ازش بدم میومد.البته هنوزم تفاله هست ولی من دیگه ازش بدم نمیاد.دختر خوبیهبچه پاهاش حس نداشته با ویلچر بردنش  مامانم چقد گریه کرد واسش عمیقا ناراحت شدم،همسن خودمه تقریبا و یه کوه خاطره داریم که بیان جلوی چشمم =(
خدا رو شکر اثاث کشی خونه ی مادرم چند روز پیش انجام شد و رفتن خونه جدیدشون. من دو روز اونجا موندم و به مامانم کمک کردم تا وسایل رو بچینیم. مونده اثاث کشی خودمون ک توی چند روز آینده انجام میدیم. البته صاحبخونه ی این خونه ای که فعلا توش هستیم پول رهنمون رو نداد و برای یک هفته دیگه ازمون مهلت گرفت. قرار بود این پول رو بدیم به همسایمون که خونه ش رو یم :(( خدا کنه هر چه زودتر ما هم بریم ازین خونه و تموم بشه این اثاث کشی کرونایی.
وای که چقد هوا امروز خوبه هوای ابری و بارونی حس عجیبه میده به آدم. امروز طی ی حرکتی زد به سرم برم به زودی کلاس زبان ثبت نام کنم تا زبان داغونمو درستش کنم. ی بار فقط حرفشو الکی پیش مامانم زدم جدی بهش فکر نمیکردم. دارم به این فکر کنم تمام تلاشمو برام مهاجرت کنم حتی شده ده سال 20 سال بعد اتفاق بیوفته برام. هرچی جلوتر میرم مستقل تر میشم. امروز به مامان میگفتم چقد خوبه هیچوقت جلومو نگرفتید همیشه گفتید تصمیم با خودته.
دوران ابتدایی،یه بار قرار شد مجری روز معلم من و یکی از دوستام باشیم.به این شکل که اون متن رو مینوشت و من ویراستاری میکردم و چند تا جمله و فلان اضافه و کم میکردم و با هم به شکل یکی در میون اجراش میکردیم.دو روز قبل از اجرا،دوستم متن رو برام آورد و منم برداشتم آوردمش خونه.جمله بندیش رو اوکی کردم و دو-سه بیت شعر و چند خط متن ادبی بهش اضافه کردم و با یک عالمه ذوق اومدم متن رو برای مامانم بخونم:) آخر پارت اول،یه چیز اینجوری بود که«از فلانی دعوت میکنیم
ده روز بعد از تولدم هنوز خاطره ای نذاشتم ؟ عجیبه . امروز مامانم درحال مرتب کردن کشو بود که یه برگه با محتوای سنوگرافی اولی من بود بهم داد . گریه کردم بعد از اون حالم خوب شد چون فهمیدم برای چی اینجام . چرا و چراها . اگه من بیست شهریور پونزده سال به دنیا نیومده بودم اگه اسم و تنگی نفس از بچگی نداشتم اگه توی سه سالگی گم می شدم و دیگه پیدا نمیشدم اگه توی هشت سالگی قلبم مشکِل پیدا نمیکرد و چونم پاره نمیشد اگه توی ده سالگی از سرسره نمیافتدم و نفسم بند می
خب خیلی اتفاقا افتاده و منم وظیفه ندارم همه اشو اینجا بنویسم.بهرحال اوضاع قرنطینه داره منو روز به روز به مشروطی نزدیک و نزدیک تر میکنه.ولی بنظرم مهم این نیست.مهم اینه که من خیلی با ذوق و شوق یه مانتو سفارش دادم و وقتی رسید با ذوق و شوق پوشیدمش و دوسش داشتم ولی مامانم قانعم کرد که بهم نمیاد و باید بدمش به خواهرم که دادم.نمیدونم بخاظر اون ناراحتم یا نه.ولی انگیزه ندارم.امسال بهار بالاخره بعد از دوسال مست شدم.
سلام علیکوم یک شب سرد پاییزی رو طی میکنیم هوا بی حد سرده. من شدیدا مریضمحال ندارم طبق سنوات گذشته اومدیم یکم بنویسیم و بریم امشب یه شب معمولیه یه روال مث همیشهساعت ۰۰:۰۰ رو نشون میده یه نفر ک دوستش دارم و اونم دوستم داره بهم فکر میکنه(عالیه)(شاید مامانم‌ یا زری کوچیکه.یا نمیدونم) خوب بریم سر سردی هوا امشب هوای دل من صاف صافه ابری مبری نیست‌اسمون مشهدم ارومه فقط سرده.بیخواب شدم طبق خیلی شبها
امروز صبح با مامانم اینا رفتم بیرون واسه . قبلش فرصت نشد صبحونه بخورم. فقط دو سه تا شلغم و لبو خوردم. یکی دو ساعت بعدش، همچین گرسنه م شد که می خواستم از حال برم دیگه. خیلی حس بدی بود. تمام اون مدتی که دلم از گرسنگی ضعف می رفت، به اونایی فکر می کردم که این حس رو دارن، ولی هیچ راهی واسه برطرف کردنش ندارن. هیچی ندارن بخورن. فرقی هم نداره آدم باشه یا سگ یا گربه یا هر جوندار دیگه ای. حتی فکر کردن به این موضوع هم آزار دهنده بود.
باورم نمی شه امروز،یکی از سخترین روزای کاریم به این سرعت بگذره،هر شیفتش رو قبلش بهش فکر می کردم یعنی بگم تقریبا پنج تا شیفت کاری پشت سر هم تا فردا دارم،بدون توقف،البته با سه ساعت ساعته خواب، در عوض اینجا نشستم وبلاگمو آپدیت می کنم، آخه مامانم چه طور انتظار داره بعد از سی و خورده ای ساعت سر کار بودن تا از در می رسم برم دوش بگیرم؟ گاهی انقدر کلافه می شم از سر کوچه تا خونه برام یه عمر می گذره،حتی چیزی خورده نخورده می رم می خوابم، اینکه اینجا غر م

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

دانلود فیلم جوکر 2019 دهکده ییلاقی و سرسبز گلامره عشق ابدی سه سوته خرید کن تحویل بگیر هادی اقبال فلزیاب | طلایاب | معدن یاب | دفینه | زیرخاکی | آثار باستانی خریدفلزیاب