نتایج جستجو برای عبارت :

باجداییات کرده بودم عادت وای وای نگو از گذشته دیگه نمیخوام یادم چی بهم گذشته

شب گذشته شتابان به رهگذار تو بودمبه جلد رهگذر اما در انتظار تو بودمنسیم زلف تو پیچيده بود در سر و مغزمخمار و سست ولی سخت بی قرار تو بودمهمه به کاری و من دست شسته از همه کاریهمه به فکر و خیال تو و به کار تو بودمخزان عشق نبینی که من به هر دمی ای گلدر آرزوی شکوفائی و بهار تو بودماگر که دل بگشاید زبان به دعوی یاریتو یار من که نبودی منم که یار تو بودمچو لاله بود چراغم به جستجوی تو در دستولی به باغ تو دور از تو داغدار تو بودمبه کوی عشق تو راضی شدم به نق
بعد از فکرای خیلی زیادی که راجع به ازدواج توی سرم میچرخید و تصمیمایی که هی میگرفتم و هی بهم میزدم. بعد از همه ی ناراحتیای گذشته و الانم که شاید فقط و فقط نرگس بفهمتشون. بعد از همه ی اینا تو گرگ و میش هوا نشسته بودم تو حیاط بهار پشت تلفن نزدیک نیم ساعتی بود که داشت حرف میزد بغض کرده بودم و صدای اذان کلِ خیابونو پر کرده بود باشه که يادم بمونه.
من کلا آدم خاطره بازی نیستم.شاید یه زمانی روزها و ساعت ها رو از حفظ میکردم که مثلا ماه پیش چنین ساعتی فلان اتفاق افتاد؛اما حالا کوچکترین مناسبت رو يادم نمی مونه.یعنی نميخوام يادم بمونه؛چون دلیلی نمیبینم که ذهنم رو برای چيزهای "بیهوده" اشغال کنم.نمیدونم؛شاید بخشی از خودم رو توی گذشته جا گذاشتم،گذشته ای که هیچوقت نميخوام بهش برگردم!
هیچي از چيزی که امروز بهش میگیم آینده رو به خاطر نمیارم! من یقین دارم که چيزایی که دیدم واقعی بودن، نمیدونم چقدر زمان گذشته بود، ولی میدونم "این دومین باره که دارم امروز رو تجربه میکنم". اینو خوب يادمه که مرده بودم، يادم نمیاد چطور اتفاق افتاده بود، و يادم نمیاد کجا بودم، فقط مطئنم که همه چي تموم شده بود و سرگردون و شکست خورده فرصت زندگی رو به پایان رسونده بودم. معلق بودم، باید به سمت بالا میرفتم ولی نمیخواستم، التماس میکردم که برگردم و جبران
فراموش كرده بودم كه ارزو كنم. شب خوبى را كه قدم میزدیم و گلى كه چيده بودم در دست من بود و دست من در دستان تو. انقدر گفتم و گفتى و انقدر همه چيز جور درامده بود كه حتى فكر این كه نمیشناختمت خنده دار به نظر میرسید. اما نمیشناختمت. نشون به اون نشونى كه وقتى یادگارى دوست سابقت رو روى دیوار اتاقت دیدم جلوى چشمم رو گرفتى و گفتى گذشته ها گذشته. من خوش باور بودم. اما اخر همه داستان ها یه دوراهى سخت داره. كه بخوايم و نخوايم، هركدومش كه انتخاب روزگار باشه، ح
خیابان بهار شیراز سكونت داشتیم، چهارشنبه شب ها خانه ی سبز پخش میشد. پدرم در وزارت خانه جلسه داشت، جلسه هایی كه پیرش كرد اما ش نه!!! آن شب به دلیلی سریال پخش نشد، يادم نمی آید بهار بود یا پاییز . بیشتر بهار محتمل است در ذهنم. تكالیفم را نوشته بودم و در حال جمع كردن دفتر و دستكم بودم، زیر نور بی رمق لوسر اتاق والدینم و پایین تختشان روی زمین نشسته بودم. باد نسبتاً تندی می وزید و ساعت از ٩ شب گذشته بود، آه كه هواي باد و نسیم و قدم زدن به سرم بود و آ
همه پست ها پاک کردم . خیالم راحت شد . ديگه اون حرفا حرفای من نبودن ! زندگی آدما عوض میکنه . دیشب به اوج مشکلات خودم رسیدم . فهمیدم چه قدر خدا دوستم نداره . چه قدر دوست داره اشک منو ببینه . من خیلی جنگیدم . سعی کردم آدم خوبی باشم . سعی کردم به خواسته هام برسم اما نزاشتن . . گاهی توی یه شب عوض میشی . ! ديگه هیچي نميخوام . کاری به کسی هم ندارم . هیچ احساسی هم ندارم . امیدم از خدا از دست دادم . دیشب نفس مرد برای همیشه . و خدا واسش هیچ کاری نکرد . متاسفم من که
دانلود آهنگ نازی حسین رستمی و رحیم لطفی
 
 
با جداییات کرده بودم عادت
نیومدی تو ديگه سراغم
حالا واي نگو نگو نگو ديگه از گذشته
ديگه نميخوام یاد بیارم چي به من گذشته
خوشبحال تکه سنگ که نداره دل تنگ
حسودیم میشه به تو بی صداییو یه رنگ
 
برای دانلود به ادامه مطلب برویددانلود آهنگ
همه جوره پات بودم نیست حق من
راحت برو ديگه بی معرفت
محاله باز بخوام که ديگه باورش کنم شدم دیوونه
ببین ديگه گذشته آب از سرم
نمیگم برگردیی راحت ترم
چون ديگه نميخوام دوباره کسی اشک چشممو ببینه
(از چي میترسونی منو من که راضی بودم
رفتی دوراتو زدی من چه حالی بودم
تو به هر راهی زدی من باهات بد باشم
این دفعه ديگه برو بذار که تنها شم)۲
هول چي رو میزنی که اینجوری فرار می کنی
حرص چي رو میخوری تو سنگر منی تو با منی
گفتی نداری با من چي میخواي از من همین
ساعت حدود ۵ یا ۶ بعد از ظهر است، فرقی هم ندارد دقیقن ساعت چند استامروز از صبح که بیدارشده م جم نخورده م همینطور طاق باز با دردی که حاصل این مهمان نخوانده است ،به سقف خانه زل زده م و چيزهایی از سرم گذشته که بماند حدود دوسالی میشود شایدم بیشتر(ازوقتی مغازه بازکردم) هرلحظه ام به بدو بدو گذشته و با ادامه تحصیل در دانشگاه این عجله کردنها رو به فزونی گذشته است خودم را میان هیاهوی روزگار گم کرده بودم ؛کرونا آمد کرونا باضربتی تمام عیار آمد،تا خود
گذشته گذشته هم خودت هم دیگران را ببخش و زندگی را آغاز کن #سمفونی ذهن #هستی_حصاری #مثبت_اندیشی ‏تو مدام از کارهایی که در گذشته انجام ندادی یا آنها را بد انجام داده‌ای گلایه می‌کنی. طوری که انگار این کار فایده‌ای دارد. چرا خودت را نمی‌بخشی و به خودت یادآوری نمی‌کنی که همیشه بیشترین تلاش‌ات را کرده‌ای؟ انسان‌ها این حق را دارند که به تدریج کامل شوند. لازم است گذر عمر، چيزی جز موی سفید برای ما به ارمغان بیاورد #فرانسسک_میرالس
آهنگ گذشته امید نادرزادهگذشته با صدای امید نادرزادهتو ساکتی ولی چشمات داره یه چيزایی میگهدوباره عاشقم میشی یکی دو سه روز ديگهیکی دو سه روز ديگه چشم تو منو می گیرهشک ندارم نگرانی از دل هردومون میرهمی دونم توی دلت گذشته ها می میره98music04
*** _گفت : اگه یه ماشین زمان داشتی ، باهاش میرفتی گذشته یا آینده ؟ + دستامو دور لیوانِ چای سفت حلقه کرده بودم، نگاش کردم ، گفتم : هیچکدوم ! _ گفت : دِ بگو ديگه ؟ یکیشونه انتخاب کن ! + گفتم : اگه ماشین زمان داشتم ، نه می‌رفتم گذشته نه می‌رفتم آینده ! _ گفت : پس چيکار می‌کردی دیوونه ؟ + گفتم : زمان رو همینجا متوقف می‌کردم وُ تا ابد به بهونه‌ی سرد شدنِ این فنجون چای همینجا پیش تو میموندم !
اسمم داره يادم میره چون تو صدام نمیکنیحالا که عاشقت شدم تو اعتنا نمیکنیدلتنگتر میشم ولی نشنیده میگیری منوهنوز همه حال ِ تو رو از من فقط میپرسن و….با اینکه با من نیستی  دیوونه میشم از غمتاصلا نميخوام بشنوم که اشتبا گرفتمتداشتن ِ تو کوتاه بود اما همونم کم نبودگذشته بودم از همه ….هیچ کس به غیر تو نبود اسمم داره يادم میرهحقیقت و میدونی و ازم دفاع نمیکنی…متن آهنگ قدیمی
اسمش چيه وقتی دلت برای رنج و رنج کشیدن تنگ میشه! حالِ من امروز همونه، دقیقاً همونه. دلم تنگ اون ساعت ها بی خوابی، اون تیر کشیدن سرم از خستگی، اون ساعت ها دویدن و دویدن، اون کم آوردن ها و وسطش گریه کردن از فشار شده. تو تموم زندگیم رنج و درد از من انسان بهتری ساخت، اعتراف می کنم که تو روزهای سختی و غم ها انسان وارسته تری! بودم و اون لحظه که رنج ها متوقف شدن، درسته مثل رها شدن کیپ شدگی گوش خوب بود اما من ديگه به اون کیپ شدگی! عادت کرده بودم و باهاش ساخ
دیگر آمدنت را انتظار نمی کشم حتی دیگر از خواسته‌ام برای آمدنت گذشته‌ام اینکه از حال و روزت باخبر باشم، دیگر برایم مهم نیست بعضی وقت‌ها به یادت می‌افتم با خود میگویم : به من چه؟ درد من برای من کافی ست آیا به نبودنت عادت کرده‌ام؟ از خیال بودنت گذشته‌ام؟ مضطربم یا اگر عاشق کسی دیگر شوم؟ باور کن آن روز تا عمر دارم تو را نخواهم بخشید
ديگه دست منو نگیر دوست ندارم برو
اون آدم سابق نیستم ديگه عوض شدم برو
ديگه خاطره هامون واسه معنی نداره
ديگه قید تو رو زدم نیا پیش من دوباره
عاشقت بودم تو روزای سختی عاشقت بودم بد کاری کردی
عاشقت بودم ولی اشتباه کردی
عاشقت بودم که بودی کنارم ولی حیف ديگه نیستی تو کنارم
عاشقت بودم ولی اشتباه کردی
تویی رفیق نیمه راه از این راه شدی جدا
ديگه بهترین روزامو دادم دست خاطره ها
ديگه خاطره هامونم واسم معنی نداره
ديگه قیدتو زدم نیا پیش من دوباره
عا
گفت: اگه یه ماشینِ زمان داشتی باهاش میرفتی گذشته یا آینده؟ دستامو دورِ لیوان چای سفت حلقه کرده بودم، نگاش کردم، گفتم: هیچکدوم گفت: دِ بگو ديگه؟ یکیشونو انتخاب کن! گفتم: اگه ماشین زمان داشتم، نه میرفتم گذشته نه میرفتم آینده . گفت: پَس چيکار میکردی دیوونه؟ گفتم: زمان رو همینجا متوقِف میکردم وُ تا ابد به بهونه‌یِ سرد شدن این فنجونِ چای همینجا پیش تو میموندم . پ ن : ‏كاش همسایه طبقه بالاییمون بودى الان سوار آسانسور میشدم میومدم یه ماچت میكردم و ب
دیشب خواب میدیدم، خواب‌دریا. يادم نیست چي بود. فقط دریا بود و شن و باد! و من که موهام بلند بود و ایستاده بودم کنار دریا. از دور خودم را می‌دیدم که با مایو مشکی و موهای بلند روی صخره های کنار دریا ایستاده.‌ نمیتونستم صورتم را ببینم ولی میدونستم اونی که ایستاده منم. منی که یا در گذشته ایستادم یا در آینده. با این وجود هیچ وقت مایوی سیاه نداشتم و روی صخره های کنار دریا نایستاده ام. بعد يادم میاد یه جایی بودم، یه جایی شبیه ناکجاآباد شبیه آرمان
من بیشتر از تنهایی، ترسش رو دارم من نمی‌خواستم با سحر بهم بزنم من دوستش داشتم از حرف زدن باهاش لذت می‌بردم اون تنها دوستم بود من سانی رو هم از دست دادم هیچ دوستی ندارم همش فکر می‌کنم اگر خواستم حرف بزنم به کی بگم اون بهم گفت ما واسه هم اررش قائل نیستیم و به احترام گذشته پای هم موندیم ولی من به خاطر گذشته پاش نمونده بودم من دوسش داشتم واقعا و می‌دونید؟ می‌دونم اگر برم سراغش ديگه رابطمون مثل سابق نمیشه من خیلی تنهام و خیلی می‌ترسم کاش یه خوا
پارسال وقتی بعد از یک دوره ی طولانی خوابگاه برگشتم تا وسایلم را جمع کنم همه ی آن لحظه هایی که توی راه پله ها نشسته بودم و منتظر زنگ مسئول خوابگاه بودم، وقتی گرسنه و تشنه بودم ولی قول داده بودم هیچ وقت وارد آن واحد لعنتی نشوم، فکر میکردم اگر امروز را تمام کنم، صد در صد مطمئنم بعد از این، هیچ چيزی اذیتم نخواهد کرد دو هفته ی بعد، نود درصد مطمئن بودم دو ماه بعد کم تر از پنجاه درصد و الآن کم تر از ده درصد میبینی عزیز من؟ انسان به درد، حتی به سخت ترین
**** راهنمایی که بودم، عادت داشتم بعدازظهر ها بخوابم از ساعت 2 تا 7، درس ها ساده بود و منم هیچ وقت پرفشار درس نمی خوندم مادرم همیشه میگفت نباس بخوابی ولی حال خوبی بود دوست داشتم شب ها بیدار بمونم، عاشق چراغ مطالعه ام بودم یک چراغ مطالعه آبی، با یک مهتابی کوچولو هر چند از تاریکی می ترسیدم چند سال گذشت، شرایط عوض شد چراغ مطالعه ام سوخت، ديگه لامپ مهتابی کوچولو براش پیدا نکردم روزهام رو به تاریکی رفت طبق عادت بعدازظهر ها می خوابیدم اما کابوس های ب
یعنی نفس کشیدن تو خاک سرزمینتبه ضریح ارباب که رسیدم همین شعر روزمزمه  کردماما گریه امان ندادچه حالی بود سردرگم شده بودمدستپاچه بودم .انگار دعاها يادم میرفتحالا منجایی بودم که خیلی ارزویش را کرده بودم برایش اشکها ریخته بودم.اینجا خانه امن  عشاق بامعرفتسیدالشهدا.خداراشکرت این زیارت اخرصفر رابحساب اربعینبگذارالسلام علیک یا اباعبدالله .  
یه روزی عشقِ من بودی ، یه روزی زندگیت بودم
آخرین آرزوم این بود ، تو فقط بهم بگی خوبم
تو فقط بهم بگی خوبم ، الآن توو این اتاق تنها
دلِ من تنگ تر از قبله ، یادِ قولایی که دادی
بدتر و بدترم کرده ، دلِ من تنگ تر از قبله
دوریت عادت میشه ، برو واقعا ديگه
برو تا فراموش کنیم ، همو با همديگه
دوریت عادت میشه  ، برو واقعا ديگه
دوریت عادت میشه ، برو واقعا ديگه
برو تا فراموش کنیم ، همو با همديگه
دوریت عادت میشه  ، برو واقعا ديگه98music04
****راهنمایی که بودم، عادت داشتم بعدازظهر ها بخوابماز ساعت 2 تا 7، درس ها ساده بود و منم هیچ وقت پرفشار درس نمی خوندممادرم همیشه میگفت نباس بخوابی ولی حال خوبی بوددوست داشتم شب ها بیدار بمونم، عاشق چراغ مطالعه ام بودمیک چراغ مطالعه آبی، با یک مهتابی کوچولوهر چند از تاریکی می ترسیدمچند سال گذشت، شرایط عوض شدچراغ مطالعه ام سوخت، ديگه لامپ مهتابی کوچولو براش پیدا نکردمروزهام رو به تاریکی رفتطبق عادت بعدازظهر ها می خوابیدماما کابوس های بعدازظ
از دیشب که خوابشو دیدم خیلی آروم تر شدم.خیلی زیادانقدر که امروز خندیدمخودم صدای خندمو شنیدم اونم وقتی تنهای تنها بودمحتی چتامون رو خوندم خندیدم به حرفاموننميخوام فعلا هیچکدوم از آهنگایی که يادم میاره روزای قبل رو گوش کنممیخوام فکر کنم امشب از شدت خستگی پیام ندادیم و انقدر کار داشته تو گروه هم چيزی نگفتهفکر میکنم که چند روز ديگه ساعت ۱۲ ۱ پیام میده میگه حوصلم سر رفته ^_^  چرا من تا قبل از این از علیرضا ننوشته بودم؟شایدم نوشته بودم. از صداق
قولنامه و وکالتنامه را امضا کرده بودم و از دفترخانه زده بودم بیرون. ماشین زیر آفتاب داغ ظهر چه برقی می‌زد. روزهای گذشته حسابی تمیزش کرده بودیم. باعجله از کنارش رد شده بودم و خودم را رسانده بودم به خیابان اصلی. مامان زنگ زده بود و گفته بود کارن بی‌قراری می‌کند. باید خودم را زودتر می‌رساندم اما ماشین دیگر مال من نبود. ظهر بود و تاکسی نبود و من زیر آفتاب داغ ظهر می‌دویدم نه فقط برای اینکه زودتر به کارن برسم، که فرار کنم از فکری که توی سرم وول می
لقبِ دوچرخه ی کودکی ام "یوزپلنگِ دشت" بود،لقبِ دوچرخه ی آن یکی "شیرِ کوهستان" بود،آخر آن وقت ها بین بچه های محله رسم بود که دوچرخه هایمان لقب و شناس نامه داشته باشد!
هر یک از بچه ها لقبی انتخاب کرده بود،پسر کوچکِ محله ی مان هم اسم دوچرخه اش را گذاشته بود"سگِ محله".چون توی برنامه کودک ها،همیشه پلیسِ جنگل سگ بود و این یکی مان هم آرزوی پلیس شدن داشت.
نیمه ی ظهر که میرسید،قرارِ مسابقه ی دوچرخه ها بود.روی خطِ رابط،نقطه ی شروع مسابقه بود.یک نفر داور می
بچه که بودم آرزوم این بود تا بینهتایت هم خودم هم خانواده ام زنده باشن و هیچوقت پیر نشن ، تا ابد کنار هم زندگی کنیم.تا چند سال قبل شب موقع خواب به مرگ فکر میکردم. به اینکه هزار ها سال قبل ادم هایی بودن و الان هیچ نشونه ای ازشون نیست. به این که بالاخره یه روزی نوبت منم میرسه و هیچي ازم نمیمونه. اون قدر این موضوع ذهنمو درگیر میکرد که هر شب عرق سردی روی پیشونیم مینشست. کلی زنگدی برام بیهوده شده بوديادم نمیره ارزوی ۱۸ سالگیمیو. ديگه به مرگ فکر
بچه که بودم آرزوم این بود تا بینهتایت هم خودم هم خانواده ام زنده باشن و هیچوقت پیر نشن ، تا ابد کنار هم زندگی کنیم.تا چند سال قبل شب موقع خواب به مرگ فکر میکردم. به اینکه هزار ها سال قبل ادم هایی بودن و الان هیچ نشونه ای ازشون نیست. به این که بالاخره یه روزی نوبت منم میرسه و هیچي ازم نمیمونه. اون قدر این موضوع ذهنمو درگیر میکرد که هر شب عرق سردی روی پیشونیم مینشست. کلی زنگدی برام بیهوده شده بوديادم نمیره ارزوی ۱۸ سالگیمیو. ديگه به مرگ فکر
رفتم تا در حال رو ببندم کسی از بیرون در رو هل داد در رو با فشار بستم.ترسیده بودم.عقب رفتم و آروم از پنجره بیرون رو نگاه کردم.تووی حیاط کودکی خودم ایستاده بود و زل زده بود به من.نمیتونستم حرف بزنماز خواب پریدم ساعت از دو گذشته بود.رفتم تووی حیاط سیگار رو روشن کردم و ناخواسته صورتم خیس شد. هرگز کودکی خودم رو تووی خواب ندیده بودم.نگاهش يادم نمیره
یک جوری دارم فنگ‌شویی ذهنی و البت فیزیکی می‌کنم که احتمال میدم با وانت اثاث بعدی که وسیله میبره بیرون از خونه ، به صورت محو شده! از کادر خارج بشم.از نوع فیزیکیش که نگم بس که خوبه! چرا ما ایرانیا این همه عادت به جمع کردن و شلوغ بازی داریم!!! گرچه بماند روحیه من الان به صورت بنیادی تغییر کرده وگرنه تا همین چندسال پیش خونه ماکسیمال عتیقه‌ی طور رو چنان شیفته بودم که بیا ببین! و حالا! هر چيزی که یکسال گذشته استفاده نشده داره از درب میره بیرون ،
آهنگ جدایی (واي نگو نگو نگو ديگه از گذشته) حمیرا با جدایی هات کرده بودی داغمچرا اومدی دوباره سراغمواي نگو نگو نگو ديگه از گذشتهديگه نمی خوام يادم بیاد چي به من گذشتهواي برو برو برو که ز تو گذشتمحالا ديگه باورم شده اینه سرگذشتممن که همه چي رفته بود ز يادممن که دلمو زیر پا نهادم[Music] Darkhasti
بدر جایی نوشته بودم ما عادت کرده‌ایم به تاوان و جریمه‌ی اشتباه را ندادن و به همین خاطر از سایر جهان که جریمه‌شان را می‌پردازند هماره عقبیم. حال می‌خواهم این مفهوم را اینگونه اصلاح و تکمیل کنم که: ما عادت کرده‌ایم به جریمه‌ی گناه کرده را ندادن و جریمه‌ی گناه نکرده را دادن! این وضع متناقض در طول تاریخ ما را بین واقعیت و ناواقعیت سرگردان می‌کند. بین بدهکار بودن و طلبکار بودن. میان نبودن و بودن. مگر همیشه مسئله این نیست؟
۱_کسی نیست. با آهنگا حرف میزنم جای آدما. با گذشته، انتقام، بی‌دلیل، همین خوبه. ۲_نوشته‌های قدیمی رو که میخونم دلم بیشتر میگیره و تعجب میکنم. اون‌روزایی که اونا رو مینوشتم فکر نمیکردم یه زمانی برسم به اینجاها. به ته ته تهش، با این همه خستگی. هزارجور پایان براش تصور کرده بودم جز این یکی. قسم میخورم که توی همه‌ی این سالا حتا یک لحظه هم به همچين چيزی فکر نکرده بودم. این به معنای واقعی کلمه "عجیب و غریب" بودن دنیا رو نشون میده.
به نام هستی بخش - بهروز فرهادیان – 1 آذر 1402 تأسف بر زمان گذشته همیشه گفته اند تأسف زمان گذشته را خوردن و نگرانی و دلهره از حوادث آینده داشتن به فنا شدن شادی های زمان حال می انجامد . با این حال نسبت به حوادث گذشته نمی توان بی تفاوت ماند .
برای سال جدیدت آرزوی تحول دارم. آرزو می‌کنم که زندگی و جهانت به سوی سبز شدن متحول شود و حال دلت به احسن‌ترین حال‌ها برسد. آرزو می‌کنم که در تمام روزهای پیشِ رو، حال خودت و حال جهانت خوب باشد. آرزو می‌کنم سلامت بمانی و هرکجا پرسیدند چه خبر، با لبخند بگویی "سلامتی" اما نه از روی عادت، که از روی آگاهی. آرزو می‌کنم روزهای تلخ گذشته، در گذشته‌ها جا بمانند و جز یاد و خاطره‌ای برای عبرت، چيزی از آن‌ها باقی نمانَد.
قسمتی از گذشته هست که هیچوقت به گذشته موندن رضایت نمیده، و تکرار میشه و تکرار میشه و تکرار میشه، توی تاکسی وقتی به بیرون نگاه میکنی، توی آرایشگاه وقتی جلوی آینه نشستی،  وقتی داری غذا میخوری یا حتی وقتی پشت میزی میشینی كه یه روزی من پشتش مینشستم  زمان حال معمولا به خودی خود سنگین نیست، اگر احساس سنگینی میکنیم احتمالا تکه‌ای از گذشته دوباره در حال تکراره!دوباره در حال تكراره امیدوارم اینبار برات خوب تكرار بشه و خوب بمونه========بعدا نوشته  لع
متن ترانه رستاک به نام رفاقت
با اینکه خیلی دیر دیدمتباهات غریبگی نمیکنماز هرچي میگذرم بخاطرتاز خود گذشتگی نمیکنمبه انتها رسیده بودم و خیلیخیلی بدم میومد از خودمچقدر به موقع اومدی رفیق صدام زدی و عاشقت شدمچقدر به موقع ماه صورتت به داد آسمون من رسیدخشکیده بودم خش خش برگام به گوش باغبون من رسیدمنو توی این شهر تنها نذار نميخوام به تنهایی عادت کنماز امروز تا آخر زندگیم میخوام تنها با تو رفاقت کنممنو توی این شهر تنها نذار نميخوام به تنهایی عاد
امسال شبی که شدم 31 سال تمام تو اتوبان با دوچرخه با سرعت سرسام اوری درحال رکاب زدن بودم امیدوارم که بتونم امسال بهتر باشم کما اینکه سی سالگی از خودم راضی بودم و هستم با اینکه کلی از گذشته ولی تا همین الان حس و حال نوشتن نداشتم یک دوستی بهم تبریک گفت ازش ممنونم دلتون شاد
این یک دلنوشته است کپی کردم. صبح خوابت را دیدم. دلم پر کشید برای توتازه تو را از یاد برده بودم.تمام جزئیات باتو بودن را.اما همه اش در ذهنم بازیابی شد.بین تمام نباید ها گرفتار شدم. با تو در تنهایی ام گاهی خلوت میکنم.اما به گذشته،من ،با تو پا نخواهم گذاشت. در تمام دلتنگی ها میمانم اما برنمیگردم،در تمام بی کسی ها،بی تو بودن ها،در تمام خاطرات خوب و با با تو دست و پا میزنم اما. اما بر نخواهم گشت.دیگر دختری که او را فرشته ی مهربان
یادش بخیرزنگهای ورزش اکثرافوتبال بازی میکردیم ومن عشق دفاع دروازه بودم چقدرخطای هندمیکردم وعاقبت پنالتی میگرفت داوروعاقبت تیم میباخت اول بعنوان دفاع خوب درتیم مدرسه جامیگرفتم چون خودموخوب نشون میدادم بعدم که خیط میکاشتم به مرورزمان منوبرمیداشتن باهزاردردسرواقعایادش بخیرولی دررزمی خوب بودم حیف که خیلی ادامه ندادم
شاید هم عادت های سالم ارزشمند ترین چيزهایی باشن که والدین میتونن در فرزندانشون ایجاد کنند. عادت ها زندگی ما رو میسازن و تغییر دادنشون همه چيز ما رو تغییر میده. اثری حتی قوی تر از افکار و شرایط دارند و میتونن در طولانی مدت معجزه کنن. عادت به کتاب خوندن، عادت به ورزش، عادت به غذای سالم، عادت به برنامه ریزی کردن، هدف داشتن، منظم بودن، عادت به لبخند زدن، خوشرو بودن، عادت به مشاهده گر بودن، تفکر انتقادی داشتن.
????با این ۱۰ عادت خداحافظی کنید! @bazaryabimodern1987 ۱) از مقایسه خود با دیگران دست بردارید ۲) اجازه دهید ترس بر تصمیمات شما تاثیر بگذارد ۳) نگه داشتن اشتباهات گذشته ۴) بی‌توجهی به مراقبت از خود ۵) انتظار برای لحظه عالی ۶) باور داشته باشید که به اندازه کافی خوب نیستید ۷) عدم تعیین حد و مرزهای شخصی ۸) انتقاد بیش از حد از خود ۹) عدم اعتقاد به امکان تغییر ۱۰) اجتناب از چالش‌ها و ماندن در منطقه آسایش @bazaryabimodern1987
پژمان بختیاری دیشب همه شب در برم آن سلسله مو بود من بودم و او بود می بود و سه تا بود و صبا بود و سبو بود من بودم و او بود دامان چمن پر گل و در دامن گلزار من بودم و دلدار مه دلکش و گل نغز و هوا غالیه بو بود من بودم و او بود آنگه که چمن بود پر از نغمه بلبل من بودم و آن گل آن گل که سراپا همه رنگ و همه بو بود من بودم و او بود چشمان من از اشک سعادت شده لبریز وان گلبن نو خیز چون شاخ گل افتاده به پیرامن جو بود من بودم و او بود می خورد به صد ناز و بصد ناز میم داد
───┤ ♩♬♫♪♭ ├─── دل ندارم که بمونی؛ دل ندارم که بری دل ندادم که ببینم واسه رفتن حاضری! چي عوض شد تو وجودم؟ این نبودم قبل تو…! مطمئن باش هرچي بودم، این نبودم قبل تو! شعر : علی بحرینی اینم از من اینم از تو؛ اینم از این زندگی… گاهی رازاتو نمیشه حتی به خودت بگی! اون دوتاییا تموم شد، اما باز دوست دارم دوست دارم گوشه ی قلبت خودمو جا بزارم من بهونت کرده بودم، تا نفس باشی برام میرم و میری و میدونی؛ چقدر تورو میخوام برمیگردم به گذشته از همیشه خسته
گاهی وقتا زندگی یه جوری گره میخوره،که فکر میکنم تنها راه باز شدنش نبودن منه. اما میدونی؟ نميخوام به گذشته برگردم. نميخوام حتی مثل همه آدما، به حس ناب بچگی برگردم. میترسم برگردم و اینبار راهی که انتخاب میکنم تو رو نداشته باشه. گاهی فکر میکنم تنها راه باز شدن این گره، نبودن منه. اما نميخوام برگردم و جوری زندگی کنم که گرهی نباشه. که تو نباشی. + ديگه آخراشه. + دی ۹۷
دوران اقاقی ها گذشته 
دور خوبی و مردمی ها گذشته 
حرص بشر بیشتر شده 
آز  آزاد شده  ،  ز  بیشرمی ها گذشته 
بازار دروغ داغ شده 
سال صداقت و ساده دلی ها گذشته 
تن ها  تنها شده اند 
عادت همدلی و همدمی ها گذشته 
جامه ی وفا  وا  رفته 
مجنون عاقل شده !  ز  لیلی ها گذشته 
اشکی به چشمی نیست 
شور عاشقی ، فصل دلتنگی ها گذشته 
اما  یقین داشته باش 
هستند هنوز کسانی ، در حسرت گذشته  
تقریبا 10 روز هست تو خوب هستم البته گاهی برای بیرون میرم یا طبقه پایین به پدر و مادر سر میزنم ولی خوب به اندازه کافی این قرنطینه رپ اعصاب هست تازه این آمار کرونا و وضعیت اقتصادی وووو همش فشار عصبی به ادم وارد می کنه تازه بماند از دعوا ها و بحث های توی خونه حرف هایی شنیدم که هیچوقت انتظار شنیدن اون را از یه آدم معتقد نداشتم کاش من آدم بهتری در گذشته بودم هر چيزی که امروز برداشت می کنیم حاصل کاشت گذشته ماست ولی خوب شاید این موضوع اضافه تر از ح
یلدا بدون تو گذشت عجیبه اینکه نبینمت تو یلدا اصلا نمیدونستم یلدای بدون تو چه شکلیه که بهت تبریک نگم واقعا یکی تو رو از من گرفته انگار انگار ديگه داره دوزاریم میوفته که مال مهشیدی دارم میرم خونه مسلما نميخوام برم يادم رفت ساعت 2 کلاس داری به دیدارآخر نرسیدم معلوم نیست دوباره کی ببینمت ترم جدیدشایدم بین امتحانا ديگه دیدن تو و خبر گرفتن از تو رو باید بسپارم دست تقدیر دلم میگیره نميخوام ترکت کنم نميخوام این وضع ادامه پیدا کنه کی هستی که حتی

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

Mitchelld6n9yjs casa فروش کولر گازی سامسونگ فروش فلزیاب شیراز نمایندگی فروش بیمه پاسارگاد flormar