دهم فروردين ماه سال 44 بود كه شكوه گريه‌هاي نوزادي در سلطان محمد طاهر از توابع بابل با صداي دلنشين چكاوك‌هاي شمالي قرين گشت و خانوادة آهنگري را به بشارت حضور مولودي زيبا، غرق در شادي كرد.



مولودي كه ريشه در خون و حماسه داشت.


از افق‌هاي دور آمده بود تا ياوري از ياوران رهبرش باشد ودر پايه‌گذاري نهضتي عظيم سهيم گردد و جان شيرينش را در راه تداوم آرمانش در طبق اخلاص نهد.




كودك زيبا غلامرضا نام گرفت تا ارادت خانواده مذهبي‌اش به سلطان خراسان بيش از پيش عيان گردد. غلامرضا روزگار به خوشي مي‌گذراند و در ساية دستان زحمت‌كش پدر و آغوش پر مهر مادر، از زخم روزگار در امان بود.


پدر كارگر كارخانة شالي‌كوبي بود و با رزق حلال خداوندي امرار معاش مي‌كرد.





غلامرضا تحصيلات راهنمايي را مي‌گذراند كه نداي «جاء الحق و زهق الباطل» ملّتي ستمديده كه ديگر تاب و تحمل ظلم و جور هزار و پانصد ساله را نداشت، عالمي را انگشت به دهان كرد و او نوجوان پرشوري بود كه با انگيزه الهي در تظاهرات و پخش اعلاميه حضوري فعال داشت.



دوران دبيرستان غلامرضا، همزمان با ننگين استكبار جهاني در قالب رژيم سفاك بعث به خاك ميهن بود و او نيز همچون هزاران غيور مرد ديگر ايراني، رقص زشت اختاپوس را در زلال پاك ايران زمين بر نمي‌تابيد، مردانه بر قامت كوچك خود لباس رزم پوشاند و روانة بازار كارزار شد.






مي‌رزميد و در كشاكش خون و خمپاره، سكوت شب مي شكست و چون شير بر كفتاران زبون مي‌غريد. دوران دبيرستان را با اينكه چندين‌بار به جبهه اعزام شده بود با نمرات عالي به پايان برد و آنگاه رهسپار حوزه گرديد تا مرغ جانش در جنت‌المأواي ديرينة دلدادگان عارف، لانه كند و از بي‌كران معرفت و زلال علوم حقّه‌اش جرعه‌ها بنوشد.





فيضيّة بابل، آشيان ققنوس آتشين بال ما بود كه آمادة سوختن مي‌شد.



روزها و شب‌ها مي‌گذشت و نفس سركش به دست اين طلبة وارسته رام مي‌شد و غلامرضا در آتش هجران و فراق مي‌سوخت.



هنوز پس از ساليان سال در و ديوار فيضيّه، ناله‌هاي نيمه شب و ناز و نياز غلامرضا را با يگانه معشوق از ياد نبرده است.






شهيد آهنگري در هنگام تحصيل هيچگاه از جبهة رزم و نبرد غافل نبود. او كه طعم شيرين حضور در ميادين خلوص را بارها تجربه كرده بود، پس از ورود به حوزه نيز بارها و بارها راهي جبهه گشت تا دين خود را به اسلام و انقلاب ادا كند. در عمليات «والفجر» زخم شيرين دوست بر آسمان تنش ستاره كاشت و جرعه اي از چشمة شراب مستي به او نوشاند و سرانجام پس از عمري مبارزه و جهاد در دو جبهة نفس درون و خصم برون در بهمن ماه سال 65 در كربلاي پنج بي‌سر و سامان با پيكري غرقه به خون، كو به كو رهسپار منزل يار شد، ققنوس‌وار در آتش عشقش چنان سوخت كه نگاهمان را نُه سال تمام در حسرت چشمان زيبايش به در گذاشت.





در سال 74 چشمان انتظار مادر، غبار از نگاه ديرينه برداشت و استخوان و پلاك جوانش، سلطان محمد طاهر را غرق در ضيافت حوريان كرد. غلامرضا قلمي توانا و نظمي بديع داشت؛ حسن ختام اين نوشتار سروده‌اي زيبا، از آن يار باوفا در وصف مولا و مرادش صاحب الزمان(عجل الله تعالي فرجه) است :



آن شاهد زيبارو ، مي آيد و مي آيد آن ياسمن خوشبو ، مي آيد و مي آيد آن عاطفة مطلق ، با نغمة جاء الحق با پرچــم الّا هـو ، مي آيد و مي آيد





«روحش شاد وقرين مولايش اباعبد الله باد»

http://https://gadgetnews.net/122092/10-%D9%86%D9%88%D8%B9-%D8%A7%D8%B2-%D9%85%D8%B1%DA%AF%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D8%AA%D8%B1%DB%8C%D9%86-%D8%B3%D9%84%D8%A7%D8%AD-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%AC%D9%87%D8%A7%D9%86/



کهنه سرباز ایران غلامرضا ,بارها ,آهنگري ,سلطان ,دوران دبيرستان ,محمد طاهر ,سلطان محمد منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

گروه تلگرام - لینکدونی تلگرام چاپ پیکسل / چاپ روی اجسام اینجا زیبایی را درک کن isfahanpirayesh موقع الهلالی اغانی الاهواز آغاز فروپاشی دانلود فیلم و سریال ایرانی