طلبه شهيد جعفر آهنگري روشناوند
بعد از ظهري آفتابي و دلنشين در سال 1349 در روستاي كوچك و زيباي «روشناوند» از توابع شهرستان گناباد، گريههاي شيرين كودكي سياه چشم، لبخند شادي را به صورت خستة پدر و مادري خدادوست و مؤمن به تصوير كشيد.
كودكي كه نگاه بلندش، دوردستهايي به سرخي افق را بيصبرانه به انتظار ميكشيد. كودك به يمن ارادت به طائر بهشتي، جعفر طيّار، «جعفر» نام نهاده شد و در پناه خاندان ابوطالب زندگاني را آغاز كرد.
از همان كودكي از شيطنتها و بديها به دور و اهل ادب و كمال بود. قبل از رفتن به دبستان فراگيري قرآن را به اتمام رساند و بر زورق علم و معرفت تحصيل را آغاز كرد.
از همان سالهاي آغازين، علاقة خويش را به فراگيري علوم ديني ابراز نمود و در سال 1342 به مدرسة علميه گناباد عزيمت نمود و پس از چند سال، بر خان كرامت سلطان، عليبن موسيالرضا - عليهالسلام - نشست و به ادامة تحصيل پرداخت.
كبوتر سبكبال حرم رضوي، در ساليان تحصيل همواره ميديد كه فرزندان اين مرز و بوم دست از جان و تن شسته و در كوههاي سر به فلك كشيدة غرب و خاك نيلگون جنوب به دفاع از خاك پاك ميهن در برابر دد - منشانة رژيم بعث ميپردازند.
خود همواره در صدد فرصتي بود تا به جرگة آنان بپيوندد و اداي دين كند؛ ولي سن كم، بهانهاي بود كه او را از رسيدن به آرزوي ديرينه باز ميداشت.
پانزده ساله بود كه شيريني حضور در عمليات «و الفجر 9» لبريز از مستياش نمود. لباس بسيجي به تن كرد و به مسلخ جانهاي افلاكي پا نهاد و در دل سرود كه :
روبه صفتان زشت خو را نكشند
گر عاشق صادقي، زمردن مهـراس
مردار بود، هر آن كه او را نكشند و خداي عاشقي نيز وقتي او را لبريز جنون ديد، در پروازش درنگي نكرد و روح پاكش را به جاودانهترين سرودة پرواز داد.
كبوتر حرم امام هشتم، اينك زائر كربلاي حسيني گشته بود و خونينبال از مريوان به سمت نينوا ميرفت.
25 فروردين سال 1365 روز اصابت تركش به سر مبارك او و شهادتش است. اينك مزار او در «روشناوند» در كنار قبور ساير شهداي آن روستا، فخر و مباهات مردم آن ديار است.
«روحش شاد و راهش پررهرو باد.»
طلبه شهید جعفر آهنگری
این طلبه جوان، در سالیان تحصیل همواره میدید كه فرزندان این مرز و بوم دست از جان و تن شسته و در كوههای سر به فلك كشیده غرب و خاك نیلگون جنوب به دفاع از خاك پاك میهن در برابر ددمنشانه رژیم بعث میپردازند.
خود همواره در صدد فرصتی بود تا به جرگه آنان بپیوندد و ادای دین كند؛ ولی سن كم، بهانهای بود كه او را از رسیدن به آرزوی دیرینه باز میداشت. پانزده ساله بود كه شیرینی حضور در عملیات «والفجر9» را چشید. لباس بسیجی به تن كرد و به مسلخ جانهای افلاكی پا نهاد.
سرانجام این طلبه مبارز، در 25 فروردین سال 1365 با اصابت تركشی به سر مباركش، خونینبال از مریوان به دیار معشوقش نینوا پر کشید و پیکر مبارکش طی مراسمی با شکوه در زادگاهش در جوار قبور شهدا آرمید.
از برادران و خواهرانم میخواهم كه مرا حلال كنند و برای آمرزش گناهانم دعا كنند و در دعاها مرا یاد كنند./ همیشه خدا را در پیش روی خودتان داشته باشید و ذكر خدا بر لب بیاورید و از نیایش غافل نباشید كه «الا بذكرالله تطمئنالقلوب».
زمانی که میخواست راهی شود، تا سه روز مرتب میگفت: مادر جان! مرا حاضر کن که میخواهم بروم. به او گفتم:
خوب چه چیزی لازم داری تا برایت مهیا کنم؟
وسایلت که آماده است. بعد به او گفتم تو قصد رفتن به جبهه را داری.
تو در مشهد و حوزه علمیه نمیمانی.
پس راست و حسینی خودت بگو که قصد رفتن به جبهه را داری؟
جعفر رو به من کرد و گفت: آره مادر جان! میخواهم به جبهه بروم.
وقتی چنین گفت، رو به قبله کردم و گفتم: خدایا! فرزندم را آماده کردهام، خودت بپذیر.
جعفر با مشت به سینهاش کوبید و گفت آمین!
البته من با این دعا، قبولی دعای او را از خدا میخواستم، ولی او با آمین، قبولی جانش را از خدا طلب میکرد.
منبع: وبسایت افق حوزه
http://https://www.uplooder.net/img/image/55/061f7d0254de0122e7466c73baefd8b3/435815166-65413.jpg
کهنه سرباز ایران جعفر ,طلبه ,نمود ,رفتن ,همواره ,میخواهم ,ابراز نمود ,برابر ,پانزده ساله ,جعفر آهنگری ,اتمام رساند ,توابع شهرستان گناباد، ,جعفر آهنگري رو منبع
درباره این سایت