چون عکس در آیینه 
**
مردم به چشم ِکم مرا بينند و درهم نيستم
کز دولتِ افتادگی ، ازهيچ کس کم نيستم

گردن فرازی می کنم چون سرو از آزادگی
افتاده چون تاکم ، ولی باگردن ِخم نيستم

سهم ِسبکروحان اگر دربستر ِگل مردن است
من هم درين بستانسرا ، کمتر ز شبنم نيستم

کُنج ِفراموشی مرا از يادِ مردم برده است
عالم نپردازد به من ، من اهل ِعالم نيستم

يادِ لبِ شيرين ِاو ، فارغ ز شهدم می کند
تا حرفِ کوثر می رود ، در بندِ زمزم نيستم

خودرا تسلّی می دهم هنگام ِمی خوردن ، که من
گر ازگنه دوری کنم ، فرزندِ آدم نيستم

گنج ِقناعت يافتم ، چشم و دل ِمن سيرشد
فارغ ز بيش و کم شدم ، محتاج ِحاتم نيستم

هم حاضرم ، هم غايبم ، گاهی وجودم ، گه عدم
چون عکس در آيينه ام ، هم هستم و هم نيستم

دنبال ِنعش ِدوستان ، بردوش ِمردم رفته ام
بايک جهان غم کيستم ، گر نخل ِماتم نيستم؟

   محمّد قهرمان   1382/5/26

     « ازمجموعه ی ِحاصل ِعمر »


اشعار محمد قهرمان نيستم ,قهرمان منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

به تو می‌نویسم Ꭼ♡Ꭺ sitevisa اینجا همه چی هست جی تی ای بازان تخفیف ویژه فقط برای امروز دانستنی های درباره گردشگری و سفر شاد موزیک طراحی وب سایت ، سئو ، بهینه سازی