_برفستان_سعدی
ز اندازه بیرون تشنه‌ام ساقی بیار آن آب رااول مرا سیراب کن وان گه بده اصحاب را
من نیز چشم از خواب خوش بر می‌نکردم پیش از اینروز فراق دوستان شب خوش بگفتم خواب را
هر پارسا را کان صنم در پیش مسجد بگذردچشمش بر ابرو افکند باطل کند محراب را
من صید وحشی نیستم در بند جان خویشتنگر وی به تیرم می‌زند استاده‌ام نشاب را
مقدار یار همنفس چون من نداند هیچ کسماهی که بر خشک اوفتد قیمت بداند آب را
وقتی در آبی تا میان دستی و پایی می‌زدماکنون همان پنداشتم دریای بی پایاب را
امروز حالی غرقه‌ام تا با کناری اوفتمآن گه حکایت گویمت درد دل غرقاب را
گر بی‌وفایی کردمی یرغو به قاآن بردمیکان کافر اعدا می‌کشد وین سنگدل احباب را
فریاد می‌دارد رقیب از دست مشتاقان اوآواز مطرب در سرا زحمت بود بواب را
«سعدی! چو جورش می‌بری نزدیک او دیگر مرو»ای بی‌بصر! من می‌روم؟ او می‌کشد قلاب را
*معنی غزل:
 
برفستان منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

کودکانه های کتابخانه عمومی فتح المبین powera1 وبلاگی پر از مطالب مفید و آموزنده حسن سارانی اجناس فوق العاده بهمن کلیپ بانک لینک های دانلود فیلم ، دانلود سریال و دانلود آهنگ میباشد. emohtava