قصه گرگ بدجنس
روزی، گرگی در دامنه کوه متوجه یک غار شد که حیوانات مختلف از آن عبور می کنند.
گرگ بسیار خوشحال شد و فکر کرد که اگر در مقابل غار کمین کند، می تواند حیوانات مختلف را صید کند. به همین خاطر، در مقابل خروجی غار کمین کرد تا حیوانات را شکار کند.


روز اول، یک گوسفند آمد. گرگ به دنبال گوسفند رفت. اما گوسفند به سرعت پا به فرار گذاشت و راه گریزی پیدا کرد و از معرکه گریخت.
گرگ بسیار دستپاچه و عصبانی شد و سوراخ را بست. گرگ گمان می کرد که دیگر شکست نخواهد خورد.


روز دوم، یک خرگوش آمد. گرگ با تمام نیرو به دنبال خرگوش دوید، اما خرگوش از سوراخ کوچک تری در کنار سوراخ قبلی فرار کرد. گرگ سوراخ های دیگر را بست و گفت که دیگر حیوانات نمی توانند از چنگ من بگریزند.


روز سوم، یک سنجاب کوچک آمد. گرگ بسیار تلاش کرد تا سنجاب را صید کند. اما سرانجام سنجاب نیز از یک سوراخ بسیار کوچک فرار کرد. گرگ بسیار عصبانی شد و تمام سوراخ های غار را مسدود کرد. گرگ از تدبیر خود بسیار راضی بود.


آتی موزیک سوراخ ,حیوانات ,سنجاب ,کوچک ,خرگوش ,گوسفند ,حیوانات مختلف منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

remotecar نیستان خاطره های دو دیوانه salamatibarayezanan پس کوچه تو بهترین خرید رو از ما داشته باش بررسی تمامی هاوربرد ها و اسکوتر ها هر چی که بخوای