انشا درباره داستان نویسی

 

داستان نویسی

 

 

روزی روزگاری در میان انبوه از درختان که آفتاب برای تابیدن به زمینش از آن ها پیشی می گرفت راسویی زندگی می کرد، راسو همیشه تنها و گوشه گیر بود، هیچ کسی او را دوست نداشت و همگی از با او بودن امتناع می کردند. راسو همیشه از این موضوع اندوهگین بود! تنها زندگی می کرد و تنهایی غذا می خورد.

هیچ حیوانی در جنگل با او دوست نبود. همگی از بوی بد او فرار می کردند. روزها پشت سرهم می گذشتند و راسو هر روز تنها تر از دیروز می شد اما در یکی از همین روزها سکوتی هول ناک جنگل را در برگرفت. همگی از ترس زیاد بیرون از خانه های خود نمی رفتند و هر کسی در گوشه ایی پنهان شده بود. راسوی بی خبر از عالم و آدم در جنگل راه می رفت و به درختان و گل های پوسیده شده در جنگل نگاه می کرد و از حکمت به وجود آ؛مدنش می نالید ناگهان از پشت بوته ها صدایی شنید، با ترس سر خود را برگرداند اما هر چه نگاه کرد هیچ کسی را ندید.

بنابراین به راه خود ادامه داد، اما هر چه جلوتر می رفت صدا بیشتر می شد و نزدیک تر به گوش می رسید، ناگهان صدایی ترسناک شنید و براساس آناتومی و غریزه خود بوی بد خود را ترشح کرد. وقتی که به پشت سر خود برگشت دید گرگی بزرگ که دندان هایش از دهانش بیرون زد، پشت او قرار دارد اما با بوی بد ترشح شده از او گرگ پا به فرار گذاشت و از آنجا دور شد. آنقدر دور که از جنگل هم بیرون رفت،

حیوانات جنگل که این اتفاق را دیدند و از این موضوع مطلع شدند از راسو قدردانی کردند و با او طرح دوستی ریختند و همه ی حیوانات جنگل فهمیدند که این دنیا و همه ی موجودات در آن براساس برنامه و هدفی به وجود آمدند یکی از سر نیازش حیوانات را می درد و یکی دیگر بوی نامطبوع ترشح می کند اما موضوع مهم این است که هر کسی یا هر چیزی بدون برنامه  و هدف آفریده نشده و همه ی این جهان برپایه ی اصولی خاص و هدفی متعالی چیده شده است.

(بیشتر…)


سیلا جنگل ,راسو ,بیرون ,ترشح ,حیوانات ,موضوع ,داستان نویسی ,حیوانات جنگل ,راسو همیشه ,انشا درباره ,درباره داستان ,درباره داستان نویسی ,انشا درباره دا منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

tehran 24 news Adyclip اشتراک گذاری رونیکا گیتی 1لیوان آب شماره تماس تهیه محصولات09334336389 لــئـــون مـــگ سوالات ضمن خدمت انتصاب مدیران مدارس