آمدی امشب که موج گریه ام را بر دو چشمانم ببینی تا بخندی
یا که آرامش بگیری در کنارم بر منو تنهایی من دل ببندی
ای زِگلها تازه تر مانده ای تنها مگر، این چنین یادم نمودی
کی رود از خاطرم آن شبی را تا سحر نغمه رفتن سرودی.
من که عشقت را دگر باور ندارم، عشق تو چون کودکی افسانه گشته
دیگر از من درگذر ای یار دیرین، هرچه بوده بین ما دیگر گذشته
ای ز گلها تازه تر مانده ای تنها مگر، این چنین یادم نمودی
نواتکست تازه ,چنین یادم ,تنها مگر، منبع
درباره این سایت