انگشت اشارمو فرو کردم تو موهام و محکم شروع کردم به خاروندن مغز نخودیم. 
به برگه ی جلوم نگاه می کردم و حس میکردم به زبان چینی روش نوشته شده چون هیچی ازش نمی فهمیدم و برام‌گنگ بودن.
یه استاد احمق و زبون نفهم گیرمون افتاده که اولین جلسه ی کلاس و اومده گفته یه امتحان از ترم قبل میگیره تا برامون دوره شه.
ولی اخه هرچی فکر میکنم اینا رو نداشتیم ما، نکنه من اون ترم یه کتاب اشتباه م. 
همونطور که با مغز پوکم کلنجار می رفتم صدای نکره ی استاد بزغاله بلند شد و اعلام کرد وقت تمومه.
با قیافه ی اویزون، برگه ای رو که فقط اسمم توش نوشته شده بود و بلند کردم و با لودگی دادم دستش که چشم غره ای بهم رفت.
تاریخ! هعی، تاریخ چه بدرد ادم می خوره. خیلی زرنگین بیاین آینده رو بگین.
دستم و زدم زیرچونم که صدای عطیه بلند شد که می گفت:
_چرا مثل ارواح زل زدی به عظیمی بدبخت؟
با قیافه ی زار برگشتم سمتش و گفتم:_چیزی نوشتی؟
شونه ت داد و گفت: چرت و پرت. ولی نوشتم.
زندگی برتر استاد منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

آموزش برنامه نویسی نقاشی اجناس فوق العاده Ads Site New itsmosen تخفیف ویژه پورتال و سایت تفریحی خبری ایرانیان اسپید چت|چت |ایسا چت|اسپید چت اجاره انواع خودروهای ایرانی و خارجی