آن‌وقت نگاهی به من انداخت. فکر کردم اول زن به من نگاه می‌کرده. اما بعد که پشت چراغ رویش را برگرداند و من نگاهِ لغزنده و سمجِ او را، از روی شانه‌ام، در پشت سر احساس کردم، فهمیدم که این من بوده‌ام که ابتدا به او نگاه می‌کرده‌ام. سیگاری روشن کردم. پیش از آن‌که صندلی خود را بچرخانم و تعادلم را روی یکی از پایه‌هایِ عقب حفظ کنم دود تند و غلیظ را فرو بردم. آن‌وقت به او چشم دوختم، انگار تمام آن شب‌ها کنار چراغ می‌ایستاده و مرا نگاه می‌کرده. کارمان این بود که چند دقیقه‌ای به هم خیره می‌شدیم. من تعادلم را روی یک پایه‌ی صندلی حفظ کرده بودم و نگاه می‌کردم. او ایستاده بود، دستِ دراز و آرامش را روی چراغ گرفته بود و مرا نگاه می‌کرد. پلک‌هایش را که مثل هر شب روشن بود #چشم های سگ آبی رنگ #گابریل گارسیا مارکز
داستان کوتاه چراغ ,نگاه می‌کرده منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

دانلود آهنگ جدید | دانلود آهنگ فارسی | دانلود آهنگ ترکی معرفی تولیدی ها و عمده فروشان پوشاک (لباس) گلچین آنلاین دانلود آهنگ جدید ریمیکس جدید خرید اینترنتی بهترین سایت