زهرای قصه ام باش و برگرد
آشفتـه بــــــازاری شــده دل، بیــا و مـســندنشـینــم بـاش و برگرد
میثاقت هــرچــه باشـــد روی چـشم، برجـــای جانـــم باش و برگرد
ز چشمم قطره و دریا جــاری شدند، تو سرچشـمه ام بـاش و برگرد
شــدند ماه و ستــاره ز من آزرده و وازده تو خواسـتارم بـاش و برگرد
دسـت و پایــم به لـرزه و رعشـه افتاد، تو تسکین دردم باش و برگرد
کلبه اشک هایم چکه ریزان شدند تو ساغر چشم هایم باش و برگرد
چشم و دلم گرفتار خوف عشقت شدند تو زهرای قصه ام باش و برگرد
شعر های جدید برگرد ,بـاش ,زهرای منبع
درباره این سایت