تلفن که زنگ خورد، زن بلند شد و رفت نشست روی مبل سمت آشپزخانه و گوشی سیار را از روی عسلی برداشت. مرد با کنترل، فیلم را نگه داشت. دوربین داشت از لابلای مهمانهای توی حیاط به سرعت رد میشد که قیافهها تار شدند. مرد نگاهش به مهمانهای تار بود و گوشاش به صدای زن که متوجه شود چه کسی آن طرف خط است. زن زود برگشت و نشست سر جای اولاش. مرد نپرسید چه کسی پشت خط بود.
زن خودش گفت:
- بیبی… گفت شام منتظره… قورمهسبزی…
مرد چیزی نگفت. خیره شد به مردهای تار مهمان که زیر شاخههای سبز و آویزان نارنج، ایستاده بودند سمت چپ حوض و به افتخار داماد کف میزدند. زن پای چپاش را انداخت روی پای راستاش و تکیه داد به پشتی مبل. مرد با دکمههای کنترل، کمی فیلم را عقب و جلو کرد تا جای مورد نظر نگهش دارد. کنترل ویدیو را چسباند به چانهاش و با دندانهای بالایی لب پایینیاش را گاز گرفت.
#غریبه_ای_زیر_درخت_نارنج
داستان کوتاه منبع
داستان کوتاه منبع
درباره این سایت