اول چند صدا با هم بلند می شود، بعد همه از جا کنده می شویم. کف دمپایی آمنه دختر حاج اصغر است که رفته روی یک چیز لیز، سکندری خورده و سبد ظرف ها از دستش افتاده روی زمین، صدای شکستن ظرف های چینی، افتادن ظرف های روی و مسی فضای حیاط خانه را پر کرده و همه ی آدم های خانه ی بزرگ را از اتاق ها میکشد بیرون. همه دور تا دور آمنه جمع می شویم و پچ پچ می افتد بین همه و از هم یک سوال می پرسیم: "چی شده؟" از آمنه می پرسم: "چرا افتادی؟" اما قبل از اینکه جوابی بشنوم چشمم به آن ماده چسبناک کش آمده روی زمین که یک سرش به کف دمپایی آمنه چسبیده و سر دیگرش به کف حیاط، می افتد. با تعجب می پرسم: "این چیه؟" فکر کردم شاید سقز باشد، اما نیست. یا شاید شکلات است، اما نیست. ولی چند تا مورچه به آن چسبیده اند. این بار با صدایی از ته گلویم و با یک نگاه همه را دور میزنم و می گویم: "توی این بی صاحاب مونده هیچکس نیست دو کلمه جواب بده؟" #تیمم #ویدا شفاف
داستان کوتاه آمنه ,دمپایی آمنه منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

پورتال و سایت تفریحی خبری ایرانیان رسانه هارش - پخش، دانلود و جدول پخش برنامه های تلویزیونی aryatehranews Alireza Aron official website معرفی کالا فروشگاهی تولید و فروش انواع سیلیس گردش درو دنیا تعمیرات یخچال مشهد | نمایندگی تعمیرات یخچال در مشهد