مقدمه :
تنگ که میگویم …
نه مثل تنگی پیراهن …
دلتنگی من …
شبیه حال نهنگی است …
که به جای اقیانوس …
او را در تنگ ماهی انداخته اند …
دلم برایت تنگ شده است …
این یعنی ریه های من …
دم و باز دم …
نفس های تورا کم آورده اند …
دلم برایت تنگ شده است …​

قسمتی از رمان :

♥آیدا♥
نگاهی به داخل کاپوت انداختم . انگارنه انگار . هیچی نمی فهمم . شانسی دستم رو بردم داخل تا سیمی قطعه ای چیزی رو ت بدم که با خراشیده شدن مچ دستم جیغم به هوا رفت . دستم رو با شدت از کاپوت بیرون کشیدم و سرم رو بلند کردم اما لبه ی تیز کاپوت محکم خورد پشت گردنم . دیگه اشکم در اومده بود . صدای خندون ارش رو از کنار ماشین شنیدم :
ارش – کمک لازم ندارین خانوم دست و پا چلفتی ؟
من – اشتباه گرفتی . بنده یه پا مکانیکم واسه خودم .

راست می‌گفت؛ باید می‌ذاشتم تنها باشه. دیگه بزرگ شده بود، نمی‌شد مثل بچگی سرش رو گرم کرد. به

 


دانلود
رمانک دستم ,کاپوت منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

پالود صنعت نقشه های معماری ماکو حیوانات خانگی بهترین سایت دانلود فیلم سریال ایرانی جدید 97 تنها aylind54pys seite