رازی به سینه دارم گفتن نمی توانم

غمی است در قلبم , خفتن نمی توانم

گرچه غم بی گوهر است سفتن خوب میتوانم

رفته ام به جایی بی رنگ و بی ریایی

میان سنگ فرش های سرد و خیسی 

بی تو مانده ام در غربت و حیرانی

در گوشه ای بی رنگ رخت با چتری نقره ای زیر رنگ سفید ماه

ورق میزنم ورق های خشک و خالی را تا بیابم نشانه ای از رویاها را

بر روی دیوار های شیشه ای مرداب 

پیدا می کنم قطره اشک های نیلوفر هارا

نه مرهم به دردم نه چاره به راهم. آن چنان از دوریت رنجورم که خود بیمارم

هق هق بغض مرا نشنیده ای

از لا به لای خاطراتت یک نوشته آفریدم با قلم که:

من حیران شدم به دنبالت 

ژاله ها پر پر شدند جدا جدا

من جدا تو جدا خدا جدا همه جدا جدا

 

کاشک اینجا بودی ای رفیق شعر ژاله را خودت می خواندی جدا جدا

جدا جدا تا به ابد وصف تو خواهم نوشت ای جدا

کاشک جدا می شد این من و این روزگار

من و دیو و این پری 

همه هم همان یاریم

دیو مهربان شود و پری رَود و من جدا

چون من جدا می شوم تو جوان می شوی؟

در خرابات دلم به دنبال تو ام

گر به دنبالت نمی گردم عادتم شده است بی تابی

بادبان کشتی من , بی تو خیلی گم گشته ام


محمدجلال ژاله ژاله منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

معرفی کالا فروشگاهی لوازم یدکی موتور خدمات تخصصی برق و کولر اسکانیا (رضوان) تحمل دیگران الگوی برای ما اسرا نوین دارو شناسی ، بیماریها و کمک های اولیه در تیرخوردگی ،تصادفات ، .شکستگی ها