یه اتفاق نبود، دیگه باورش کرده بود از همون روز اول هیچوقت فکر نمی کرد که یه روزی مثل امروز بی اختیار فقط منتظر باشه، انتظار توی این لحظه دیگه کم کم براش مثل یه عادت شده بود.برای چندمین بار نگاهش به ساعت روی دیوار اتاق افتاد.عقربه های ساعت، انگار روی صفحه قفل شده بودن، توی این چند سالی که اومده بود اونجا به یاد نداره که ساعت این اتاق حتی ثانیه ای رو به جلوحرکت کنه.اون این انتظار رو باور کرده بود؛ درست مثل خواب هایی که هر شب می دید ومنتظر تعبیر اونها بود،خواب های تکراری؛زمان برای اون توی خواب هم توقف کرده بود؛درست راس ساعت نه و ده دقیقه ی هر روز،کنار صندوق پست زرد رنگی که بعد از گذشت اینهمه سال هنوزهم زردبود،حتی توی خواب. صدای قارقار کلاغ های گرسنه ای که لابه لای درختای خشک خیابون ارغوان جنوبی به جون هم افتاده بودندهم توی خواب هم مثل بیداری بودن؛انگارهیچ فرقی بین خواب وبیداری نبودجزحس سرمای اواسط پاییز،که گهگاهی لرزش دستهای چروکیده روچند برابرمیکرد.پاکت سفید نامه رونوبتی ازین دست به اون دستش میدادو توی هر نوبت دست خالی روبرای لحظه ای گرم شدن توی جیب کتش میبرد،.بازم یه نامه دیگه یه نامه بدون اسم ، بدون آدرس، درست راس ساعت نه وسی دقیقه ی هرروز،اولین باری توی صف بلیط سینمادیده بودتش؛شایدم اشتباه میکردمیتونست اون روهرجای دیگه ای هم دیده باشه،نه ؛صف بلیط سینمابیشترازهرچیز دیگه ای قوت داره برای اولین ملاقات با یه خانم متشخص،امامگه محل اولین ملاقات مهم بود؟مهم شروع ملاقات های بعدی بود، راس ساعت نه وسی دقیه ی هرروز؛ انتهای خیابون ارغوان جنوبی، کنار صندوق پست.ازهمون روز اول نامه بهانه بود،وگرنه یک نامه واقعی که بی اسم آدرس نمیشه؛میشه؟! نکنه اینم خواب باشه؟توی خواب هراتفاقی ناممکنی ممکنه که بیوفته.مثلن اینکه بتونی جواب همه اون نامه های بی اسم آدرس رو بدی. بیست و هفت، یا بیست وهشت ویا شایدم بیست ونه اصلا" مهم نیست چنتا نامه ، مهم جواب دادن توئه ، برای همشون بنویس.حتی اگه شده چند خط ،مثل همین چیزیکه همیشه مینوشتی،اون متن تکراری رو خوب یادمه این بود: راستی تو می دونی باغچه خونه ما کجاست؟نامه ی بعدی رو به همون آدرس برام پست کن،همه می گن نیمکت جای نشستن نیست اما من می گم نیمکت یه بهانه است و شایدم یه نشونه برای قرارملاقات، راستش خیلی دلم می خواد ببینمت؛دلم میخواد دلخوش باشی،توهم برام از خودت بنویس؛اگه بنوسی دیگه دلت نمیگیره.

بالاخره سرمای هوا برنده این این بازی شد؛بدون هیچ حرفی همه اون نامه هارو توی دستاش مچاله کرد.بیست وهفتمی ، شایدم بیست هشتمی ویا بیست نهمی اصلا مهم نبود چندمین نامه بی اسم و آدرس رو می خوند و مچاله می کرد.مهم پیدا کردآدرسی بود که حالا سال هاست از اون دورشده، با دستای لرزان عینک قاب فلزی اش رو روی صورتش گذاشت هنوز دستاش می لرزیدن داشت به نیمکت توی باغ نگاه می کرد؛صدای قار قار کلاغ های اینجا هم درست مثل صدای قارقار کلاغ های خیابون ارغوان جنوبی اند.امااینجادیگه ازاون صندوق پست زرد رنگ خبری نیست و جای اون رو یه نیمکت چوبی پرکرده، چه فرقی میکنه،چون اینجا همه می دونند نیمکت جای نشستن نیست ، نیمکت یه بهانه است و شایدم یه نشونی ، برای یه قرار ملاقات؛ حتی توی خواب؛تنها چیزیکه این لحظه های خواب آور رو خراب میکنه یه سوال مبهمه،اولین ملاقات کجا بود؟صف بلیط سینماو یاکنار کنار صندوق پست زرد رنگ میون درخت های خشک انتهای خیابون ارغنوان جنوبی و 

چند روز بعد اون رو کنار همون نیمکت توی باغ پیدا کرده بودن،حالا فقط این پیرمرد ها پیر زن های خانه سالمندان بودن که داشتن با حسرت به اون نگاه می کردن ، به نامه هایی که این همه سال نوشته بودن وحالا لابلای برگ های خشک توی باغ کنار جسد یخ زده اون روی زمین افتاده بودن،یه سکوت تلخ همه جا را پر کرده بود.هیچ کس حرف نمی زد.شاید همه داشتن به این فکر می کردن که بعد از مرگ اون پیستچی بازنشته پیرحالا کی نامه های اونا رو به مقصد می رسونه؟؟


دیالوگ نامه ,خواب ,نیمکت ,بیست ,کرده ,ساعت ,خیابون ارغوان ,کنار صندوق ,شایدم بیست ,انتهای خیابون ,نشستن نیست ,خیابون ارغوان جنوبی منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

فروشگاه سبز گستر آیا می دانستید Farasoot Music | فراصوت موزیک | دانلود آهنگ جدید دانلودستان اسکناس امریکا با قیمت جدید معماری , دکوراسیون داخلی آروند