دیوانه نیستم اما
دیوانه زیستن را دوست دارم
دیوانه باشی و دیوانهوار بر روی جدول های حاشیه ی خیابان قدم بزنی و تا میخواهی به خود بیایی میبینی که جدولهاهم به انتها رسیده و تو به کف خیابان رسیدهای
و این درحالتیست که اشک ها و زخم های پُر دَردَت را
پشت لبخند های دُروغینت جا گذاشتهای.
دیوانه باشی و قهوهی تلخِ روزگارت هم مزه ی
شیرینی دهد.
دیوانه باشی و بیآنکه به دیگران بیاندیشی ازآنها بگذری،
دیوانه باشی و اشکهایت لباس خندههایت را برتن کنند شاید فقط اینگونه
بتواند درد را در کلام خود پنهان کند و این هم همان دیوانه بودن و دیوانگیست.
این نوع دیوانه زیستن را دوست میدارم،،،
دیوانهی عاقل، عاقل تر از آنکه یک عالَم آدم وانمود
میکنند.
عاقل که باشی، گریهات مانع لبخندت میشود
عاقل که باشی، قهوه ی روزگارت مزه ی شیرینی را از تو دریغ خواهد کرد.،
این روزگار، آدمِ دیوانه میخواهد، باید دیوانه باشی و
دیوانهوار زندگی کنی چرا که در انتها،
این روزگار تو را دیوانه خواهد کرد.
نیکتا ناصر
ادمیندیوانه ,باشی ,عاقل ,دیوانه باشی ,نیکتا ناصر ,دیوانه زیستن منبع
اشتراک گذاری در تلگرام
درباره این سایت