دانلودرمان هرچه باداباد نوشته MARYAMGOL کاربر انجمن ایران رمان برای 

موبایل ،کامپیوتر،آندروید،تبلت ،آیفون ،آیپد

 

 

خلاصه ی داستان : 

همه ی ما تو گذشتمون نقطه های تاریک و روشن زیادی داریم .گاهی ناگفته هایی داریم که دوست داریم بازگو کنیم اما از گفته شدنشون میترسیم.ما آدما همیشه میترسیم که داشته های با ارزشمون رو از دست بدیم و برای همین از گفتن حقایق فرار میکنیم.بی خبر از این که این نا گفته ها بالاخره یه روز باید گفته بشن و شاید اون روز خیلی دیر باشه وسرنوشت برامون روز های خوبی رو رقم نزده باشه .

 قصه ی من قصه ی همون ناگفته ها ست .ناگفته هایی که همیشه مثل یه سایه ی سیاه رو سر زندگیم بودن و من نتونستم که از این سایه ها فرار کنم تا این که .

 

بخشی از رمان :کلاهش را زیر بغلش گذاشت.هر دو دستم را میان دست هایش گرفت ، در چشم هایم خیره شد و گفت :  -من چند روز دیگه برمیگردم ! آتنا مراقب خودت باش!.  لبخندی زدم تا خیالش راحت شود .اما دلم پر از درد و ترس بود .دست هایم را فشرد :  -نگرانم آتی !هر وقت که میخوام برم نگرانتم .   سعی کردم آرامش کنم :  -نگران نباش بهراد!  نگاهی به چمدان وسایلش انداخت، نفس عمیقی کشید وبعد دوباره به من خیره شد .خم شد وبوسه ای روی پیشانی ام گذاشت .

 

 با لبخند دستم را روی گونه اش گذاشتم .جواب لبخندم را داد و بعد کلاهش را روی سرش گذاشت .مثل همیشه با دیدنش در آن یونی فرم حس خوبی گرفتم وقبل از آن که از من دور شود بی مقدمه به آغوشش خزیدم .شاید فقط بر ای این که کمی آرامش بگیرم .دستش بین موهای طلایی ام به حرکت در آمد .   ژانر:عاشقانه   تعدادصفحات:  
مه رمان گذاشت ,گفته ,ناگفته ,داریم ,رمان ,ناگفته هایی ,هرچه باداباد ,دانلودرمان هرچه منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

اطلاعات سایت دانلود مقاله و کتاب سایت گروه شب نقاب مکتب مای تلگرام پورتال و سایت تفریحی خبری ایرانیان alan8wx61wl page تکنولوژی