خدای برگ ریز
خدای پاییز
جای من خالی ست
جای من روی نیمکت سوم کنار پنجره
جای من میان نقاشی های کودکی ام
جای من کنار سارا و کوکب خالی ست 
کنار تخته ی سیاه و گچ 
میان حیاط آب پاشیده ی مدرسه
خدای مهر ماه
خدای مدرسه
من از هیاهوی این خیابان و این کلاغ ها خسته ام
جای من کنار دستهای کشیده و تیره ی مادربزرگم است
وقتی که نقل و نبات تعارفم میکند
جای من پیش دامن عطری مادرم است
وقتی که گریه میکنم
وقتی که مشق های فردایم را ننوشته ام
وقتی که مبصر نیستم
وقتی که فوزیه بیست های دیکته اش را به رخم میکشد
خدای کودکی ام
جا ی من همه جا خالی ست
جایی که دارا انار دارد
جایی که کبری تصمیم میگیرد
جایی که آن مرد می آید
درباران
با اسب

بتول مبشری


اشعار بتول مبشری بتول ,خالی ,خدای ,بتول مبشری منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

تراوشات یک ذهن پریود قلاویز تهویه نوین ایرانیان اتفاق در یک رویا دورهمی ندای مادر تفریحی سرگرمی سوسک بازرگانی نادر