شهید عباس بابایی

یک روز با عباس سوار موتور بودیم.تا مقصد،چند کیلومتری مانده بود.یک دفعه

عباس کفت:دایی نگه دار! متوجه پیرمردی شدم که با پای پیاده تو مسیر می رفت.

عباس پیاده شد،از پیرمرد خواست پشت سر من سوار موتور شود.بعد از سوار شدن

  پیرمرد ، به من گفت : دایی جان شما ایشان را برسون ؛من خودم بقیه راه رو پیاده

می آیم.پیرمرد را گذاشتک جایی که می خواست بره.هنوز چند متری دور نشده بودم

که دیدم عباس دوان دوان رسید؛ نگو برای آن که من به زحمت نیفتم ،همه ی مسیر رو

دویده بود.

علمدار آسمان،ص۲۷

 

 

انواع لگو با ارزان ترین قیمت.       ۰۹۹۰۸۳۰۳۹۹۵

 

 

Sobhanchegini.rozblog.com


Sport عباس ,پیرمرد ,سوار ,پیاده ,سوار موتور منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

بیسیم پاناسونیک نوروز۱۴۰۰ باران...