وفات ام البنین مادر ادب و معرفت و وفا و غیرت تسلیت باد
این هفته دوشنبه و سه شنبه همه ی های عیدمون رو تموم کردیم
دوشنبه با مامان جون رفتیم و شام مهمون مامان جون بودیم (خوراک قارچ و گوشت و دل و فلفل دلمه ای و سیب زمینی با کلی ادویه واقعا فوق العاده بود )
شب پیش مامان جون موندی و من و بابایی رفتیم خونه مون و سه شنبه از صبح تا عصر با بابایی بقیه هامون رو کردیم و خلاصه که لباسها و وسایل تک و شیک و خوشگل مشگل یم و خسته و کوفته اومدیم خونه ی مامان جون و بعد از شام که فسنجون خوشمزه مامان جون پز بود حاضر شدیم بریم خونه ، شما یه جیغ و داد و گریه ای راه انداخته بودی که هاج و واج موندیم
نمی خواستی بریم خونمون و می خواستی بمونی خونه ی مامان جون و جیغ و داد می کردی محمد دای دای کمک ، مامان جون کمک بعد خاله فاطمه (همسایه طبقه بالایی مامان جون ) اومد بیرون ، تو راه پله ها که دیدیش جیغ زدی خاله فاطی کمک کمک !!!!
خاله فاطی هم دلش کباب شده بود برات نمی دونست به ادا اطوارت بخنده یا ناراحت بشه
اینقدر پسر باادب و مهربون و متینی هستی که حتی مغازه دارها و هر کی که چند دقیقه می بینتت عاشقت میشه ولی این یه رفتار بد رو داری که پشت سر مامان جون همیشه گریه میکنی و گاهی وقتا اینطور شدید جیغ و داد راه میندازی که اصلا ازت انتظار ندارم
و چون دوس ندارم با گریه به خواسته ات برسی و بد عادت بشی ، اصلا در برابر این حرکتت تسلیم نمیشم
همیشه خواسته هایت رو با لطفا و خواهش میکنم و لبخند مطرح میکنی ولی درمورد عشقت مامان جون یه آدم دیگه میشی
خلاصه با گریه خونه اومدی و بعد آروم شدی و بوسیدمت و شب بخیر گفتیم و شیرت رو خوردی و رو تختت خوابیدی ( خیلی وقته دیگه مستقل شدی شکر خدا )
بازم مثل همیشه قول الکیبهم دادی که موقع جدا شدن از مامان جون گریه نکنی
پنجشنبه صبح که از خواب بیدار شدی تبخال زده بودی و شوکه شدم گفتی لبم اوف شده شب خوخو اومد و سیلی زد به صورت و بینی ام و ترسیدم و لبم اوف شد !!!
، خدا برچشم بد و افراد بد لعنت کنه ، چون بچه معصوم و پاک و ضعیف هست زود متوجه و موثر از انرژی های منفی میشه ، الهی تصدقت بشم درد و بلات به جونم عزیزدلم .
اصلا از خوخو نترسوندمت و پسر شجاعی هستی
یه روز قبل غصه ی جدایی از مامان جون با ترس حاصل از این خواب وحشتناک باعث ضعیف شدن سیستم ایمنی بدنت و تبخال شده
امروز صبح هم بعد از نماز صبح که من و بابایی می خواستیم بخوابیم بازم یهو از ترس تو خواب هههههههه گفتی و از خواب پریدی ، گفتم چی شد عزیزم گفتی افتادم زمین (ایخیلدیم) و چشاتو بستی و خوابیدی و بابایی تو اتاقت 4 قل و آیة الکرسی خوند و قرآن زیر سرت گذاشتیم و منم نشستم تو اتاقت و دعا و قرآن خوندم و خیالم راحت شد
سهند خوشگله زیباترین خلقت خدا ، دل نوشته های ما برای زیباترین معجزه خدا؛ سهندجان مامان ,خونه ,خواب ,بابایی ,گفتی ,اصلا ,خاله فاطی منبع
درباره این سایت