شوعید

شب عید است ولی ازعید خبرنیست

گه شادی  بود شاد هیچ دلی نیست

چه شد در سرزمین  گنج  قارون

که ازنوروز ما دیگر خبر نیست

شب عید است پدرقول داده فرزند

دریغا این بابا درجیب ریال نیست

چه سازد َمرد خونه با دلی  زار

پلنگ هم گربُوَد اورا شکارنیست

پدراز زیر سنگ  نان میرسانید

فروختند سنگها سنگی دگرنیست

دوچشمان پدرخونباراست امروز

قولی که داده همسردَشای نیست

خجل گشت پیش لیلا اهل خونه

نگاه برکودکان دید اشک جارییست

بگفتش  بچها شرمنده  هر سال

کنم جبران اگرسال دگرزیست

ببند دفترکه جوهردرقلم  خون

توکل عسگری بی خونجگرکیست

تاریخ 10/12/1396

علی عسگری صادق آبادی

 


طلوع خورشید منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

تخفیف سایت سرگرمی و تفریحی Game Shoe vps-poster دکوراسیون و درب استیل عاشقانه من تو آموزش آشپزی یوزرنیم و پسورد نود 32 | لایسنس نود 32 | آپدیت نود 32 (رایگان) عاشقانه خریدفلزیاب