سلام نفسم
مامان جون رو چند روزه نگه داشتی خونمون و چون پشت سرش گریه میکنی دلش نمیاد بره خونه
دایی حامد و دایی محمد هم مهمون میان و میرن
خلاصه که شکر خدا شب و روز بغل و کنار عشقت هستی و لذت میبری از حضور پر مهرش .
امروز بابایی خونه بود و صبحانه خوشمزه با نون روغنی و سنگک داغ دور هم خوردیم و تصمیم داشتیم همگی بریم ولی شما به مامان جون اصرار کردی که بریم استخر
مامان جون هم که بخاطر رفتن به بازار از رفتن به استخر با دوستاش منصرف شده بود به خواست شما نظرش رو عوض کرد شما رو استخر رسوندیم و خودمون رفتیم
شکر خدا خیلی بهت خوش گذشته بود و کلی شنا کرده بودی و از بس با محبت و خنده بغل خانوم ها خصوصا خانوم های مسن رفته بودی که همه عاشقت شده بودن و ناجی ها هم که همه دوست دارن و خیلی تعریف شیرینی و خوش هیکلی و شجاعت و شنای شما رو میکردن که همه سفارش اسپند دود کردن کرده بودن ب قول دایی حامد اگه گونی گونی اسپند هم دود کنی بازم کمه
عصری هم که رسیدیم خونه مامان جون ، دیدیم خاله و دختر خاله و پسر خاله ی بابای مرحومم مهمون اومدن خونه ی مامان جون و تا آخر شب با هم بودیم مامان جون کدبانو
در عرض یک ساعت یه سفره ی خوشگل با غذاهای بسیار خوشمزه (قورمه سبزی و خورشت مرغ سوخاری با لوبیا سبز و)پهن کرد
ار بس مشغول حرف زدن بودیم که یادم رفت کنار محدثه و مهدیس جون خوشگل خانوم ها ازت عکس بگیرم
ماشاالله چقدر هم بزرگ شده بودن ، حنانه جون ، دختر دخترخاله گلناز هم به همراه خاله اش (دختر خاله مهناز ) مهمونمون بودن
، روحیه منو و استخر، روحیه شما رو حسابی بهتر کرده بود و با اومدن مهمونها حال و هوامون بیشتر عوض شد و شب هم با عشقت مامان جون برگشتی خونه مون
سهند خوشگله زیباترین خلقت خدا ، دل نوشته های ما برای زیباترین معجزه خدا؛ سهندجان مامان ,خونه ,خانوم ,کرده ,دایی ,استخر ,دختر خاله ,دایی حامد منبع
درباره این سایت